تولد ... ولنتاین .... و !!!!

سلام به دوستان گل و عزیزم .... می دونم میدونم ... بازم خیلی دیر کردم ... تو رو خدا ببخشید ... سرم حسابی شلوغه .... اما عوضش یه یادداشت دارم که تا فردا صبح هم نمی تونین تمومش کنید !!! چند روز قبل تولد وبلاگم بوذ ... چندروز بعدم که ولنتاینه ... پس چی بهتر از یه یادداشت عاشقونه و تقدیم اون به همه عاشقا !!!! 
  
       

برف می بارد،

برف می بارد به روی خار و خارا سنگ

کوه ها خاموش

دره ها دلتنگ

راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ

بر نمی شد گر ز بام کلبه ای دودی

یا که سوسوی چراغی، گر پیامیمان نمی آورد

رد پاها گر نمی افتاد، روی جاده ها لغزان

ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته و سرد

 

آنک، آنک کلبه ای روشن،

روی تپه، روبروی من،

در گشودندم،

مهربانی ها نمودندم

زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز

در کنار شعله آتش

قصه می گوید برای بچه های خود، عمو نوروز

 

ـ « گفته بودم زندگی زیباست.

گفته و ناگفته، ای بس نکته ها کاینجاست

آسمان باز،

آفتاب زر،

باغ های گل،

دشت های بی در و پیکر،

 

سر برون آوردن گل از درون برف،

تاب نرم رقص ماهی در بلور آب،

بوی خاک عطر باران خورده در کهسار،

خواب گندم زارها در چشمه مهتاب،

آمدن، رفتن، دویدن

عشق ورزیدن،

در غم انسان نشستن،

پا به پای شادمانی های مردم پا کوبیدن،

 

کار کردن، کارکردن،

آرمیدن،

چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن،

جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن

 

گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن

هم نفس با بلبلان کوهی آواره، خواندن

در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن

نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن

 

گاه گاهی،

زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته،

قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن

بی تکان گهواره رنگین کمان را،

در کنار بام دیدن،

یا شب برفی، پیش آتش ها نشستن

دل به رویاهای دامن گیر و گرم شعله بستن.

 

آری، آری زندگی زیباست.

زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست

گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست

ورنه: خاموش است و خاموشی گناه ماست.»

 

پیرمرد آرام و با لبخند:

کنده ای در کوره افسرده جان افکند،

چشمهایش در سیاهی های کومه جستجو می کرد!

زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد.

 

ـ« زندگی را شعله باید برفروزنده،

شعله ها را هیمه سوزنده

                        جنگل هستی تو، ای انسان!

جنگل، ای روییده آزاده

بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان

آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید،

چشمه ها در سایبان های تو جوشنده،

آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،

جان تو خدمتگزار آتش،

سربلند و سبز باش ای جنگل انسان!

 

زندگانی شعله می خواهد، صدا سر داد عمو نوروز

ـ«شعله ها را هیمه باید روشنی افروز

کودکانم، داستان ما، ز «آرش» بود.

 

او به جان خدمتگزار باغ آتش بود.

روزگاری بود.

روزگار تلخ و تاری بود،

بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره،

دشمنان بر جان ما چیره،

شهر سیلی خورده هذیان داشت.

بر زبان بس داستان های پریشان داشت

زندگی سرد و سیاه چون سنگ

روز بد نامی،

روزگار ننگ

غیرت اندر بندهای بندگی بی جان،

عشق در بیماری دل مردگی بی جان

فصل ها فصل زمستان شد

صحنه گلگشت ها گم شد، نشستن در شبستان شد

در شبستان های خاموشی

می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی.

 

ترس بود و بال های مرگ،

کس نمی جنبید، چون بر شاخه برگ از برگ

سنگر آزادگان خاموش،

خیمه گاه دشمنان پرجوش.

 

مرزهای ملک،

همچو سرحدات دامنگستر اندیشه، بی سامان

برج های شهر،

همچو باروهای دل، بشکسته و ویران.

دشمنان بگذشته از سرحد و از بارو.

هیچ سینه کینه ای در برنمی اندوخت،

هیچ دل مهری نمی ورزید.

هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد.

هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید

باغ های آرزو بی برگ، آسمان اشک ها پربار

گر مرد آزادگان در بند،

روسپی نامردمان در کار.

 

انجمن ها کرد دشمن،

رایزن ها گرد هم آورد دشمن،

تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند:

هم به دست ما شکست ما براندیشند،

نازک اندیشانشان، بیشرم،

که مباداشان دگر روزبهی در چشم،

یافتند آخر فسونی را که می جستند.

 

چشم ها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جستجو می کرد،

وین خبر را هر دهانی زیر گوش بازگو می کرد،

«آخرین فرمان،

آخرین تحقیر . . .

«مرز را پرواز تیری می دهد سامان!

«گر به نزدیکی فرود آید،

«خانه هامان تنگ،

«آرزومان کور . . .

«ور بپرد دور،

«تا کجا؟ تا چند؟

«آه!. . . کو بازوی پولادین کو سر پنجه ایمان؟»

هر دهانی این خبر را بازگو می کرد

چشم ها، بی گفتگویی، هر طرف را جستجو می کرد.

 

پیرمرد، اندوهگین، دستی به دیگر دست می سایید

از میان دره های دور، گرگی خسته می نالید.

برف روی برف می بارید

باد بالش را به پشت شیشه می مالید

 

        ـ «صبح می آمد.»

پیرمرد آرام کرد آغاز.

ـ«پیش لشگر دشمن سیاه دوست،

دشت نه، دریایی از سرباز . . .

 

آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست

بی نفس می شد سیاهی در دهان صبح،

باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز.

لشگر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور،

دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر؟

کودکان بر بام،

دختران بنشسته بر روزن،

مادران غمگین کنار در،

کم کمک در اوج آمد پچ و پچ خفته.

خلق چون بحری بر آشفته،

به جوش آمد،

خروشان شد،

به موج افتاد،

برش بگرفت و مردی چون صدف

از سینه بیرون داد.


  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این متن رو هم با اجازه از طرف شما به خودم تقدیم می کنم !!!
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه چند تا گزیده از یادداشت های قبلیم که تو همین وبلاگ و تو قسمت آرشیو مونده رو به مناسبت میلاد با سعادت ! وبلاگم اینجا نوشتم که امیدوارم خوشتون بیاد :
سلام ! سلامی به گرمی کوره آهن ! سلامی به لطافت بوسه و سلامی به زیبای عشق ! ( اولین جمله وبلاگ من ! )
_راستی ، تو چرا همش چسبیدی به من ؟
_راستش . . . چطور بگم . . .
_بهم علاقه داری؟
_هزار هزار !
_دوستم داری؟
_قطار قطار !
_عاشقمی؟
_سبد سبد !
ـ چطوری؟
_دیوونه وار !
_چرا؟
_یه چیز ذاتیه !
_چی
_عشق !
ـپس جوابم چی میشه ؟
_از دلم بپرس .
_چطوری ؟من که نمی تونم با دلت صحبت کنم !
_ چرا ، می تونی ! اگه با دلت حرف بزنی می تونی !
_چطوری ؟
_ با عشق !
_ پس زندگیم چی میشه ؟
_ میشه بهترین زندگی دنیا ، زیر سایه عشق!
( قصه از خودمه و گفتگوی ساده دو تا عاشقه که ۲۹ بهمن سال پیش نوشتم )
( یه مصاحبه ای با خودم داشتم که می بینیمش ( مرداد ۸۲ )) :

در خدمت گربه ای روی شیروانی هستیم تا گفتگوی کوچیکی باهاش داشته باشیم :

_ سلام
_سلام علیکم و رحمت الله و برکاته و....

_ خودتو معرفی کن .
_ من کوچیک شما آرش هستم . بهم پیشی و کت من و هر چی که یه جورایی به گربه و جک و جونور ربط داشته باشه می گن !!!

_ اوقات فراغتت رو با چی می گذرونی ؟
_ آخه به تو چه ! ترو سنه نه ؟ تو هم شدی صدا و سیما که به فکر فراغت ما باشی؟ ولمون کن دیگه ! اوقات فراغت منم با عشق و حال و صفا پیش میره !

_ با این حساب از خودمونی ؟ ( هه هه هه ! )
_ آی زهرمار ! من اگه قرار بود مثل تو باشم که همین الان نسلمو منقرض می کردم !!!

_ تفریحاتت شامل چیه ؟
_ لا اله الا الله !!! مثل اینکه شما دس وردار نیستی ! باشه بابا ... در درجه اول موسیقی و آهنگسازی و تنظیم آهنگ .... در درجه دوم ورزش و طراحی وب سایت ... فرصت شد واسه کنکور هم یه چیزایی می خونم !

_ اهل گوش کردن به موسیقی هم هستی ؟
_ ای بابا ! مثل اینکه این مصاحبه گر مارو خر نیش زده ! عشقی ....  وقتی می گم تفریح اولم موسیقیه لابد خودمم گوش می دم دیگه ....

_ کدوم خواننده ها ؟
_ سه تا خاننده هست که عشقمن : فریدون فروغی . ابی . سیاوش قمیشی ... بقیه هم اگه آهنگ باحالی داشته باشن گوش می دیم

_ از خواننده های خارجی چی ؟
_ انریکی ایگلسیاس . جنیفر . بریتنی  و ...

_ وای نگو ... منم با جنیفر خیلی حال میکنم !
_ هوی ... باز صمیمی شدی ها ! جنیفر الان با مارک آنتونی حال می کنه !!!! نه با تو ...

_ چرا اسم وبلاگتو گذاشتی گربه ای روی شیروانی ؟ اصلا چرا گربه هارو دوس داری ؟
_ بیشتر بخاطر قرنیه چشم چپمه که یه نموره عمودیه

_ بخاطر قرینه چشم چپت ؟
_ چی ؟... ( خطاب به بازدید کنندگان ) یه لحظه شما نگین .... چی ؟ قرینه ؟ آی کیو یه چیزی رو نمی دونی نگو !

_ خودم می دونم میخوام تستت بزنم ! از چه رنگی خوشت میاد ؟
_ آبی و سفید ! از رنگ تو هم حالم به هم می خوره !

_ مگه من چه رنگی میشم ؟
_ قهوه ای !!!! ( هه هه هه  ! )

_ کدوم غذا رو دوس داری ؟
_ ماکارونی

_ کدوم ماشین ؟
_ بنز مشکی

_ کدوم حیوون ؟
_ تو !!! ( هه هه هه ! ) نه اما از شوخی گذشته شیر رو خیلی دوس دارم با ببر !

_ آبی یا قرمز ؟
_ همیشه آبی !

_ به نظرت پشه ها روزا  کجا میرن ؟
_ زیر گل ! آخه عقل کل مگه من متخصصم ؟ گیر عجب اوشکولی افتادیم ها !!!!

_ بزرگ ترین آرزوت چیه ؟
_ در درجه اول از دست تو خلاص بشم ! بعدشم اینکه تو هفت آسمون بالاخره ستارمو پیدا کنم ....

_ نظرت راجع به بازیگری چیه ؟
_ کار باحالیه ! خیلی توپه !

_ از کدوم بازیگرا خوشت میاد ؟
_ از خانوما .... پگاه آهنگرانی ! از آقایون هم محمد رضا گلزار !

_ آی گفتی ... منم از گلزار خوشم میاد ... اتاقم پره از پوستراش ....
_ واه  واه .... اگه آقای گلزار بدونه عکساشو تو میزنی رو دیوارت بازیگری رو کنار میذاره !!! آقای گلزار شما ببخشیدش ... نفهمید.... غلط خورد !!!

_ اهل عشق و حال و صفا هستی ؟
_ بابات اهل عشق و حاله ! مگه من مثل تو بوالهوس و ندید بدیدم ! استغفرالله ....

_ از ایران خوشت میاد ؟
_ از خودش که آره عاشقشم اما ... بذگریم بابا ! سیاسی نکن مارو ....

_ خسته نشدی که ؟
_ آخه کدوم ایوبی می تونه 2 ساعت با یه خل و چل مثل تو زر بزنه و خسته نشه !!!

_ باشه پس سرتو درد نیارم ...
_ سر ما که درد اومد ... اما خوب ... خوش دارم خوش باشی تو خیال خامت ! حالیته ؟

_ مرسی که باهامون مصاحبه کردی ... شبت خوش .... خداحافظ !
_ شب خوش ... بای !

 یکی از خواننده هایی که من بیش از حد دوس دارم( ابی ) در مورد خلیج فارس حرفای قشنگی زده که بدم نیومد بنویسمشون :
"شاه مرده است، ایران زنده است و می ماند."

 من نفس و احساسم با حضور تاریخی و فرهنگی و اجتماعی آن مردمی گره خوردهاست که استبداد شاهی در تمام طول تاریخ بند از بند شان گسسته است

شما وطن پرستان دروغین چند چهره را چه مدعای مردم دوستی و ایران دوستی ست.

شما امروز سینه چاک می دهید که من "خلیج فارس" را نمی خواهم. من نه تنها خلیج فارس را که تمام ایران را خوانده ام و می خوانم.

شاه مرده است. به خاک سپرده شده است. ایران اما مانده است. زنده است و می ماند.

تاریخ در گذر از دیروز به امروز رسیده است و رو به سوی آینده ای دارد که ما را در لحظۀ ی اکنونی مان به ثبت می رساند تا باز ماندگان ما در روزگاران متعلق به خود ما را قضاوت بنشینند, درست به همین گونه که ما امروز شهادت می دهیم که : مرگ شاه را به چشم خویش دیده ایم. دید ه ام که او نه در خاکی که متعلق به او نبود, بلکه در جائی از این جهان به خاک سپرده شده است. یادش اما هست. این تاریخ است که به ما می گوید: او روزگاری داشت و حال دیگر آن روزگار نیست. به این معنا که دروان سپری شده دیگر قادر به باز گشت نیست.

نه امکانات تاریخی اکنونی رو به گذشته دارد و نه هیچ ذهینیتی « مگر اذهان غیر متعادل » می پذیرد که به باز سازی ذات تغیر یافته ی شرایطی بپردازد که « گذشته » را به دوره ای سپری شده مبدل ساخته است.

درک این مسئله چندان دشوار نیست, اگر تاریخ نه روایت پر جلال و جبروت شاهان که « پیشرفت آگاهی از آزادی » تعبیر شود. با چنین تعبیری ست که پیشرفت ما به سمت آگاهی ضرورت به خاک سپری چیزی کهنه را الزامی می سازد. نظام شاهی شیوه ی کهنه ای بود که می بایست محو شود. امحای آن نظام حکم تاریخ بود. شاه به مثابه ی سمبل آن, نظام در انقلابی بزرگ فرو افتاد - یعنی در واقع نظام شاهی با به خاک سپاری سمبل اش به خاک سپرده شد. ایران اما مانده است. خاکی که زادگاه همه ی ملت های در آن است با ملت هایش مانده است و جملگی در بطن آن آب و خاک است که مردم ایران را به تعریف در می آورند. ایران میراث تاریخی مردم آن است که از نیایشان بر جای مانده است. مردم اما نه با شاه به تعریف در می آیند و نه با پرچم و نه با نام و نشان و نژادی یکتا و یگانه. پس و باید آن مردم را با نام و نشان و نژاد و ملیت و قومیتشان که- گوناگون اند, ناهمسان اند, نا هم شکل اند, و در یک کلام نا هم طبقه اند به رسمیت شناخت و پذیرفت که آن مردم اند که فرهنگ, زبان, آداب و رسوم و تمدن خویش را هم می سازند و هم ازآن پاسداری می کنند و هم در جهت تکامل و با روری آن, از آنچه که آفریده اند بر می گذرد ند تا بر غنای آن بیفزایند. شعر و ترانه و موسیقی و هر آنجه که با هنر تعریف می شود معقوله های فرهنگ اند که ساخته می شوند تا هم زیبائی را معنا کنند و هم وجهد و شادی و رنج و تاثرات انسانی را بر انگیزانند و هم با نمود خود نقشی از ایده آل های بشری به دست دهند. پذیرفتنی ست اگر بگوئیم کار هنر فرا روی از موقعیت خویش است, زیرا که مثل هر مقوله ی دیگری می بایست از محدوده ی زمانی و مکانی خود بر گذرد تا از خمودی و خواب به گردونه ی تکرار در خود دچار نگردد. و هنر مند اگر از ذهنیت خود و هم از شکل کار خود برنگذرد بر مرگ خویش در تکرار بیهوده ی کار دیروزین خود صحه گذاسته است.

هنرمند, هنرش و تاثرات ذهنی اش را از فرهنگ زمانه اش و مردم اش می گیرد. فرهنگ زاده ی کار و تلاش و رنج انسانی ست . هنرمند زبان انتقال آن فرآورده های حضور انسان است . او امیال و آرزوها و تمناهای مردم اش را, آینه در دست به جهان نشان می دهد تا سهمی از تلاش بی وقفه ی همگانی را برای ایجاد شرایط انسانی تر ادا کرده باشد. او در تلاش وادای سهم از دیگران نیز می آموزد تا از خود و موقعیت ذهنی اش بگذرد و به شایستگی بیشتری برای انسان دست یابذ.

هنر مند اگر انسانی بیندیشد, از جغرافیای آب و خاک و وطن در می گذرد تا تمام جهان را وطن خویش بشناسد.

تفاوت نگاه هنرمند و آنکه بر خاکی احساس مالکیت در همین جاست.

ایران زادگاه من است. سرزمین اش را دوست می دارم , دوست دارم نه به خاطر زمین و آب وهوایش به خاطر مردم و فرهنگش, به خاطر حضور همیشه ی تحول پذیری و باروری ذهن و زبان و اندیشه ی مردمانش. والبته که براین باور نیز هستم که هیچ آب و خاکی بی حضور انسان به پسیزی نمی ارزد.

من نفس و احساسم با حضور تاریخی و فرهنگی و اجتماعی آن مردمی گره خورده است که استبداد شاهی در تمام طول تاریخ بند از بند شان گسسته است و لحظه ای از ستم کاری در حق شان فرو گذری نکرده اشت. من درد و شادی و رنج و زیبایی شان در طول بیش از سی سال فعالیت هنری ام فریاد کرده ام و با آن مردم هم آواز بوده ام و هم اکنون نیز هستم . اما شما وطن پرستان دروغین چند چهره را چه مدعای مردم دوستی و ایران دوستی ست . شما امروز سینه چاک می دهید که من « خلیج فارس » را نمی خواهم. من نه تنها خلیج فارس را که تمام ایران را خوانده ام و می خوانم. شما دروغ می گوئید که خلیج فارس را دوست می دارید, زیرا که دوست داشتن شما در گذشته ی شاهنشاهی تان چپاول و غارت منابع نفت و گاز و ذخایر دریائی آن توسط بیگانگان و اربابان آن نظام به همراه داشت و دوست داشتن امروز تان سکوت تایید آمیز وحی تحریک کننده ی شما را به منظور نظامی کردن خلیج فارس توسط ناوگان دریایی و سربازان و نیروهای مسلح امریکا, انگلیس و همه ی کشورهای سرکوب گر وجنگ طلبی ست که منافع خود را با حضور نظامی در آب های خلیج فارس می بینند. چگونه است که نه وطن پرستی دیروز تان و نه « خلیج » دوستی امروزتان هرگز متوجه اشغال نظامی و حضور بیگانگان در آن منطقه از خاک این جهان نیست؟ راستی شما جان و مال و حضور تاریخی و اجتماعی مردمان خلیج فارس برایتان مهم است یا صرف تعریف جغرافیایی آن؟ راستی شما به چه نوع اخلاقی پای بندید؟ آیا در اخلاق شما انسان های خلیج فارس خق حیات آزادانه و انتخاب آگاهانه ی سر نوشت خویش را ندارند؟ اگردارند چگونه است که کمترین آنگیزه ی انسان خواهی تان در برابر تجاوزات بیگانگان به حق حیات آن مردم بر انگیخته نمی شود؟ تا حداقل این گونه وانمود شود که از جانب شما نیز حضور نظامیان و سرکوبگران امریکایی و انگلسی در آب های خلیج فارس محکوم است.

شما دروغ می گوئید ! وطن خواهی تان با خاندان از قدرت افتاده ی پهلوی مترادف است.

شما با این جنجال می خواهید وانمود کنید که باخاندان پهلوی ست که علاقه به آب و خاک و تبع آن علاقه به خلیج فارس , معنا می دهد. اما باور کنید که نه تنها خلیج فارس , بلکه سراسر آن خاک, خاک ایران هیچ ربطی به هیچ یک از افراد خاندان پهلوی نداشته و ندارد. زیرا که علاقه مندی این جماعت به خاک ایران تنها و تنها از زاویه قطر کیف پول شان و حیف و میل های بی حساب و کتاب شان خلاصه می شود. آقایان و خانمها وطن پرست فرصت طلب! مردم ایران در یک انقلاب بزرگ, در سال ۵۷ - نظام شاهی را از اریکه ی قدرت به زیر کشیدند. متاسفانه بدیل آن, آرزوهای آن انقلاب را بر آورده نساخت . این نیز چون آن بر مردم ایران ستم روا داشت و فریاد های آزادی خواهی را در گلو کشت. اینان نیز چون آقایان تعلفات شان هیچ ربطی به تاریخ , فرهنگ و ذهنیت بار آور و هوشمند مردم ایران ندارد. مردم ایران در گذرتاریخ خوب آموخته اند که چگونه تاریخ خود و آیندگان را بنویسند. آن مردم این نظام را نیز از اریکه قدرت به زیر خواهند کشید. ولابد اینان نیز چون شما امثال من را در آینده, بی وطن خطاب خواهند کرد, زیرا که من در این زمان نیز همصدا, هم گام و هم آواز در دردها و رنج ها , شادیها و شورمندی های مردمم بوده ام و هستم.

آقایان و خانمها های وطن پرست فرصت طلب ! باور کنید: شاه مرده است. به خاک سپرده شده است.

ایران اما مانده است. زنده است ومی ماند.

با احترام به پیشگاه مردم ایران- ابراهیم حامدی! - ابی

Febraurari 6 2003
( مرداد ۸۳ )
اینم تو شهریور نوشته بودم و جیگرمو بد جوری سوزونده بود :
من زیاد نمی گم اما خداییش ۲ طلای دیگه هم باید می گرفتیم !!! اون میر اسماییلی بیچاره .... آخه من نمی دونم خود فلسطینیا با رژیم اشغالگر و بی شرف !!!! مبارزه می کنن اما نوبت به ما که می رسه می شیم کاسه داغتر از آش !!!! خدا بگم این مسئولین ورزش رو چیکار کنه !!! حقش بود محروممون بکنن تا آدم بشیم .... بیخی بابا ....

این صدا و سیما و تشکیلات هم آماده ان تا بهونه گیرشون بیاد !!! همه موفقیت رضا زاده هم که به حضرت ابوالفضل رسید !!!! از باباش که می پرسن میگه کار حضرت ابوالفضل بود !!!! آخه اگه خودش همت نمی کرد که حضرت ابوالفضل کمکش نمی کرد ... حالا بگیم ۴۰ درصد حضرت ابوالفضل ! دیگه بقیه اش همت خود حسین بود ... دمت گرم حسین جون ( یاشا کیشی !!!)

اما بطور کلی زیاد هم بد نبودیم .... خوب ایرونه دیگه بابا ... آمریکا که نیس !!!

                                          ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فکر کنم اگه دو روز پشت سر هم تلاش کنین بتونین متنو تمومش کنید !!!!! بهرحال از همه ممنونم ... و اینم واسه تولد وبلاگ :
 
HaPpy BiRth DaY !!!!

       
          به امید دیدار دوباره ... خدانگهدار !!!

نظرات 17 + ارسال نظر
رامین شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 06:03 ب.ظ http://hichi

سلام
چه خبره من که نتونستم کامل بخونمش ولی یکم خوندم جالب بود
موفق باشی

بنیامین شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 06:18 ب.ظ http://3okot.persianblog.com/

سلام

فرناز شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 06:22 ب.ظ

سلام آرش جان . واقعا که بهترین وبلاگه . من که تا حالا ندیده بودم وبلاگ به این قشنگی . خسته نباشی . تولد وبلاگت هم مبارک .

آزاد(برادر گربه ای روی شیروانی ) !!! شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 06:36 ب.ظ

منم به نوبه ی خودم تولد وبلاگ قشنگتو بهت تبریک می گم داداشیه عزیز و گل !!!! :D

امید شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 06:42 ب.ظ

آرش جون تولد وبلاگت مبارک ...موفق باشی...

شهریار اس اس شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 10:35 ب.ظ

وای من فدای آرشی بشششششششم !!! آرشی تو که اللاف نبودی که این قدر بنویسی !!!

سارا سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام آقا آرش گل . چطوری الویس پریسلی ؟ تولد وبلاگتم مبارکه . سلام برسون . از روی ــــــ هم ببوس !

دلارام چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 04:21 ب.ظ

سلام ارشی جون تولده وبلاگت مبارک راستی تولده خودت هم نزدیکه فعلا این رو جشن میگیریم تا اردیبهشت ارش مطلبات جالب بود تنها وبلاگی که کامل میخونمش ارش راستی هپی ولنتاین دی امیدوارم هزار سال این روز رو جشن بگیری !!!!!

آرش ( صابخونه ) چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 04:29 ب.ظ http://a2h.blogsky.com

سلام و ممنون از همه دوستان باحال و باصفا و تشکر ویژه از دلارام گل ( دوست بسیار صمیمی و با وفا و عزیزم ) که منو یادته و مچکرم که تو چشن کوچیک وبلاگ من هم شرکت کردی . متقابلا هپی ولنتاین !!!!

دلارام جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 10:28 ب.ظ

ارش ممنون از لطفت ارشه عزیزم امیدوارم ایمیلهایم در مورده ولنتاین به دستت رسیده باشه قربونه تو

آرش ( صابخونه ) دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 05:10 ب.ظ

مرسی دلارام جان و ممنونم از ایمیل های قشنگی که برام فرستادی .

دلارام سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 01:50 ب.ظ

خواهش میکنم قابله تو گل رو نداشت ایشا الله همیشه خوشحال و خندون باشی!!!!!

طناز (ی) چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 08:46 ب.ظ

سلام آقا آرش گل . وبلاگ بسیار قشنگی داری . تولدشم مبارک .

امیر پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:35 ب.ظ http://hajmesabz.blogdrive.com

سلام.میدونی چیه هیچ کسی بهم هدیه نداد.ولی خدا یه چیز مهمتری بهم داد.عشق ابدی....

سحر شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 05:49 ب.ظ

سلام آرش خان . واسه خودتون وبلاگی به هم زدید ! خیلی قشنگه . موفق باشیذ .

مریم جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 05:05 ب.ظ http://baharpayeez.persianblog.com

سلام...با اینکه طولانی بود ولی او ن اولی عالی بود..راستی تولد وبلاگ هم مباااااااااااااااااااااااارک.

اشک و لبخند یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:34 ق.ظ http://ashko-labkhand.blogsky.com

سلامممممممممم...خوشحالم دوست خوبی مثه تو دارم...مرسی با معرفت...خیلی زیاده قول میدم تو آرشیو بخونم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد