ابی از خلیج فارس می گوید ....


سلام دوستان ... بدون شک ابی یکی از وطن پرست ترین و سر شناس ترین خواننده های ایرانه .... یه متن زیبایی از خود ابی پیدا کردم که در پاسخ افرادی بود که این هنرمند بزرگ رو بخاطر نخوندن آهنگ زیبای << خلیج فارس >> در کنسرت نوروزی دوبی سرزنش می کردن .... حتما بخونین و پاسخ این هنرمند رو ببینید :


"شاه مرده است، ایران زنده است و می ماند."

 من نفس و احساسم با حضور تاریخی و فرهنگی و اجتماعی آن مردمی گره خوردهاست که استبداد شاهی در تمام طول تاریخ بند از بند شان گسسته است

شما وطن پرستان دروغین چند چهره را چه مدعای مردم دوستی و ایران دوستی ست.

شما امروز سینه چاک می دهید که من "خلیج فارس" را نمی خواهم. من نه تنها خلیج فارس را که تمام ایران را خوانده ام و می خوانم.

شاه مرده است. به خاک سپرده شده است. ایران اما مانده است. زنده است و می ماند.

تاریخ در گذر از دیروز به امروز رسیده است و رو به سوی آینده ای دارد که ما را در لحظۀ ی اکنونی مان به ثبت می رساند تا باز ماندگان ما در روزگاران متعلق به خود ما را قضاوت بنشینند, درست به همین گونه که ما امروز شهادت می دهیم که : مرگ شاه را به چشم خویش دیده ایم. دید ه ام که او نه در خاکی که متعلق به او نبود, بلکه در جائی از این جهان به خاک سپرده شده است. یادش اما هست. این تاریخ است که به ما می گوید: او روزگاری داشت و حال دیگر آن روزگار نیست. به این معنا که دروان سپری شده دیگر قادر به باز گشت نیست.

نه امکانات تاریخی اکنونی رو به گذشته دارد و نه هیچ ذهینیتی « مگر اذهان غیر متعادل » می پذیرد که به باز سازی ذات تغیر یافته ی شرایطی بپردازد که « گذشته » را به دوره ای سپری شده مبدل ساخته است.

درک این مسئله چندان دشوار نیست, اگر تاریخ نه روایت پر جلال و جبروت شاهان که « پیشرفت آگاهی از آزادی » تعبیر شود. با چنین تعبیری ست که پیشرفت ما به سمت آگاهی ضرورت به خاک سپری چیزی کهنه را الزامی می سازد. نظام شاهی شیوه ی کهنه ای بود که می بایست محو شود. امحای آن نظام حکم تاریخ بود. شاه به مثابه ی سمبل آن, نظام در انقلابی بزرگ فرو افتاد - یعنی در واقع نظام شاهی با به خاک سپاری سمبل اش به خاک سپرده شد. ایران اما مانده است. خاکی که زادگاه همه ی ملت های در آن است با ملت هایش مانده است و جملگی در بطن آن آب و خاک است که مردم ایران را به تعریف در می آورند. ایران میراث تاریخی مردم آن است که از نیایشان بر جای مانده است. مردم اما نه با شاه به تعریف در می آیند و نه با پرچم و نه با نام و نشان و نژادی یکتا و یگانه. پس و باید آن مردم را با نام و نشان و نژاد و ملیت و قومیتشان که- گوناگون اند, ناهمسان اند, نا هم شکل اند, و در یک کلام نا هم طبقه اند به رسمیت شناخت و پذیرفت که آن مردم اند که فرهنگ, زبان, آداب و رسوم و تمدن خویش را هم می سازند و هم ازآن پاسداری می کنند و هم در جهت تکامل و با روری آن, از آنچه که آفریده اند بر می گذرد ند تا بر غنای آن بیفزایند. شعر و ترانه و موسیقی و هر آنجه که با هنر تعریف می شود معقوله های فرهنگ اند که ساخته می شوند تا هم زیبائی را معنا کنند و هم وجهد و شادی و رنج و تاثرات انسانی را بر انگیزانند و هم با نمود خود نقشی از ایده آل های بشری به دست دهند. پذیرفتنی ست اگر بگوئیم کار هنر فرا روی از موقعیت خویش است, زیرا که مثل هر مقوله ی دیگری می بایست از محدوده ی زمانی و مکانی خود بر گذرد تا از خمودی و خواب به گردونه ی تکرار در خود دچار نگردد. و هنر مند اگر از ذهنیت خود و هم از شکل کار خود برنگذرد بر مرگ خویش در تکرار بیهوده ی کار دیروزین خود صحه گذاسته است.

هنرمند, هنرش و تاثرات ذهنی اش را از فرهنگ زمانه اش و مردم اش می گیرد. فرهنگ زاده ی کار و تلاش و رنج انسانی ست . هنرمند زبان انتقال آن فرآورده های حضور انسان است . او امیال و آرزوها و تمناهای مردم اش را, آینه در دست به جهان نشان می دهد تا سهمی از تلاش بی وقفه ی همگانی را برای ایجاد شرایط انسانی تر ادا کرده باشد. او در تلاش وادای سهم از دیگران نیز می آموزد تا از خود و موقعیت ذهنی اش بگذرد و به شایستگی بیشتری برای انسان دست یابذ.

هنر مند اگر انسانی بیندیشد, از جغرافیای آب و خاک و وطن در می گذرد تا تمام جهان را وطن خویش بشناسد.

تفاوت نگاه هنرمند و آنکه بر خاکی احساس مالکیت در همین جاست.

ایران زادگاه من است. سرزمین اش را دوست می دارم , دوست دارم نه به خاطر زمین و آب وهوایش به خاطر مردم و فرهنگش, به خاطر حضور همیشه ی تحول پذیری و باروری ذهن و زبان و اندیشه ی مردمانش. والبته که براین باور نیز هستم که هیچ آب و خاکی بی حضور انسان به پسیزی نمی ارزد.

من نفس و احساسم با حضور تاریخی و فرهنگی و اجتماعی آن مردمی گره خورده است که استبداد شاهی در تمام طول تاریخ بند از بند شان گسسته است و لحظه ای از ستم کاری در حق شان فرو گذری نکرده اشت. من درد و شادی و رنج و زیبایی شان در طول بیش از سی سال فعالیت هنری ام فریاد کرده ام و با آن مردم هم آواز بوده ام و هم اکنون نیز هستم . اما شما وطن پرستان دروغین چند چهره را چه مدعای مردم دوستی و ایران دوستی ست . شما امروز سینه چاک می دهید که من « خلیج فارس » را نمی خواهم. من نه تنها خلیج فارس را که تمام ایران را خوانده ام و می خوانم. شما دروغ می گوئید که خلیج فارس را دوست می دارید, زیرا که دوست داشتن شما در گذشته ی شاهنشاهی تان چپاول و غارت منابع نفت و گاز و ذخایر دریائی آن توسط بیگانگان و اربابان آن نظام به همراه داشت و دوست داشتن امروز تان سکوت تایید آمیز وحی تحریک کننده ی شما را به منظور نظامی کردن خلیج فارس توسط ناوگان دریایی و سربازان و نیروهای مسلح امریکا, انگلیس و همه ی کشورهای سرکوب گر وجنگ طلبی ست که منافع خود را با حضور نظامی در آب های خلیج فارس می بینند. چگونه است که نه وطن پرستی دیروز تان و نه « خلیج » دوستی امروزتان هرگز متوجه اشغال نظامی و حضور بیگانگان در آن منطقه از خاک این جهان نیست؟ راستی شما جان و مال و حضور تاریخی و اجتماعی مردمان خلیج فارس برایتان مهم است یا صرف تعریف جغرافیایی آن؟ راستی شما به چه نوع اخلاقی پای بندید؟ آیا در اخلاق شما انسان های خلیج فارس خق حیات آزادانه و انتخاب آگاهانه ی سر نوشت خویش را ندارند؟ اگردارند چگونه است که کمترین آنگیزه ی انسان خواهی تان در برابر تجاوزات بیگانگان به حق حیات آن مردم بر انگیخته نمی شود؟ تا حداقل این گونه وانمود شود که از جانب شما نیز حضور نظامیان و سرکوبگران امریکایی و انگلسی در آب های خلیج فارس محکوم است.

شما دروغ می گوئید ! وطن خواهی تان با خاندان از قدرت افتاده ی پهلوی مترادف است.

شما با این جنجال می خواهید وانمود کنید که باخاندان پهلوی ست که علاقه به آب و خاک و تبع آن علاقه به خلیج فارس , معنا می دهد. اما باور کنید که نه تنها خلیج فارس , بلکه سراسر آن خاک, خاک ایران هیچ ربطی به هیچ یک از افراد خاندان پهلوی نداشته و ندارد. زیرا که علاقه مندی این جماعت به خاک ایران تنها و تنها از زاویه قطر کیف پول شان و حیف و میل های بی حساب و کتاب شان خلاصه می شود. آقایان و خانمها وطن پرست فرصت طلب! مردم ایران در یک انقلاب بزرگ, در سال ۵۷ - نظام شاهی را از اریکه ی قدرت به زیر کشیدند. متاسفانه بدیل آن, آرزوهای آن انقلاب را بر آورده نساخت . این نیز چون آن بر مردم ایران ستم روا داشت و فریاد های آزادی خواهی را در گلو کشت. اینان نیز چون آقایان تعلفات شان هیچ ربطی به تاریخ , فرهنگ و ذهنیت بار آور و هوشمند مردم ایران ندارد. مردم ایران در گذرتاریخ خوب آموخته اند که چگونه تاریخ خود و آیندگان را بنویسند. آن مردم این نظام را نیز از اریکه قدرت به زیر خواهند کشید. ولابد اینان نیز چون شما امثال من را در آینده, بی وطن خطاب خواهند کرد, زیرا که من در این زمان نیز همصدا, هم گام و هم آواز در دردها و رنج ها , شادیها و شورمندی های مردمم بوده ام و هستم.

آقایان و خانمها های وطن پرست فرصت طلب ! باور کنید: شاه مرده است. به خاک سپرده شده است.

ایران اما مانده است. زنده است ومی ماند.

با احترام به پیشگاه مردم ایران- ابراهیم حامدی! - ابی

Febraurari 6 2003

سفری به کوهستان عشق ....

به نام عشق :

عشق یه کوه بلنده که هر کره خری عرضه بالا رفتن از اونو نداره !!!!

اینو وقتی گفتم که ازم پرسید عشق چیه ....

به نظرت میشه از این کوه بلند بالا رفت ؟
چرا نشه ....  با یه کوله پشتی پر از دل و یه عصا از جنس محبت  و با یه لباس گرم از جنس ترانه چرا که نشه ...؟

وسط راه خسته بشم چی ؟ راه برگشتی هست ؟
چرا که نه .... اما باید از یه دره خطرناک عبور کنی که اونم دره شکسته شده  دل معشوقه ... اگه به نظرت میشه از اون دره به سلامت گذشت حتما این کارو بکن ....

غذا واسه راه ورداشتی ؟ گرسنه می شیم ها !!!!
آره ... یه عالم بوسه برداشتم تا هر وقت گرسنه شدم از لبات بگیرم ... بهترین غذای کوهستان عشق بوسه اس .... تو هم کمی بوسه بردار

خسته شدیم چی ؟ اونجا جا داره واسه نشستن ؟
آره ... داره ... سنگ های بزرگی داره که همه از جنس ترانه اس ... بهشون تکیه می کنیم و خستگی در می کنیم ....

اگه تو کوه یه غار یا تونلی باشه چی کار کنیم ؟ فانوس برداشتی ؟
عزیزم برق چشای سیاهت همه سیاهیا رو روشن می کنه ... فانوسی بهتر از برق چشات ندارم ....

کفش چی ؟ داریم ؟ پاهامونو با چی بپوشونیم ؟
اونجا لازم نیس پاهامونو بپوشونیم آخه پاهامونو رو همه غصه ها و بدی ها می ذاریم و لهشون می کنیم ... با هم .... من و تو .... به کفش نیازی نیس و پاهامونم زخمی نمی شه ....

قله این کوه کجاس ؟
تا حالا هیچ کس این قله رو نتونسته ببینه ... فقط فرهاد و مجنون دیدن .... اما اونا تو قشنگی قله  محو شدن و نتونستن به ما ها از این قله چیزی بگن ....

و همینطور من گفتم و گفت تا من گفتم :

حالا چی ؟ واسه یه کوهپیمایی حسابی آماده ای ؟
.........

                                                     و اما عشق .....

بهترین هدیه خداوند به انسان .....
زیباترین احساس .....
پر نور ترین واژه .....
 والا ترین فریاد ......

و پر نور ترین احساس بشر ......

عشق بزرگتر از آنست که ما انسانها سعی بیهوده ای در کوچک کردن آن داشته باشیم .....

 

مصاحبه با آرش ( گربه ای روی شیروانی )‌ !

در خدمت گربه ای روی شیروانی هستیم تا گفتگوی کوچیکی باهاش داشته باشیم :

_ سلام
_سلام علیکم و رحمت الله و برکاته و....

_ خودتو معرفی کن .
_ من کوچیک شما آرش هستم . بهم پیشی و کت من و هر چی که یه جورایی به گربه و جک و جونور ربط داشته باشه می گن !!!

_ اوقات فراغتت رو با چی می گذرونی ؟
_ آخه به تو چه ! ترو سنه نه ؟ تو هم شدی صدا و سیما که به فکر فراغت ما باشی؟ ولمون کن دیگه ! اوقات فراغت منم با عشق و حال و صفا پیش میره !

_ با این حساب از خودمونی ؟ ( هه هه هه ! )
_ آی زهرمار ! من اگه قرار بود مثل تو باشم که همین الان نسلمو منقرض می کردم !!!

_ تفریحاتت شامل چیه ؟
_ لا اله الا الله !!! مثل اینکه شما دس وردار نیستی ! باشه بابا ... در درجه اول موسیقی و آهنگسازی و تنظیم آهنگ .... در درجه دوم ورزش و طراحی وب سایت ... فرصت شد واسه کنکور هم یه چیزایی می خونم !

_ اهل گوش کردن به موسیقی هم هستی ؟
_ ای بابا ! مثل اینکه این مصاحبه گر مارو خر نیش زده ! عشقی ....  وقتی می گم تفریح اولم موسیقیه لابد خودمم گوش می دم دیگه ....

_ کدوم خواننده ها ؟
_ سه تا خاننده هست که عشقمن : فریدون فروغی . ابی . سیاوش قمیشی ... بقیه هم اگه آهنگ باحالی داشته باشن گوش می دیم

_ از خواننده های خارجی چی ؟
_ انریکی ایگلسیاس . جنیفر . بریتنی  و ...

_ وای نگو ... منم با جنیفر خیلی حال میکنم !
_ هوی ... باز صمیمی شدی ها ! جنیفر الان با مارک آنتونی حال می کنه !!!! نه با تو ...

_ چرا اسم وبلاگتو گذاشتی گربه ای روی شیروانی ؟ اصلا چرا گربه هارو دوس داری ؟
_ بیشتر بخاطر قرنیه چشم چپمه که یه نموره عمودیه

_ بخاطر قرینه چشم چپت ؟
_ چی ؟... ( خطاب به بازدید کنندگان ) یه لحظه شما نگین .... چی ؟ قرینه ؟ آی کیو یه چیزی رو نمی دونی نگو !

_ خودم می دونم میخوام تستت بزنم ! از چه رنگی خوشت میاد ؟
_ آبی و سفید ! از رنگ تو هم حالم به هم می خوره !

_ مگه من چه رنگی میشم ؟
_ قهوه ای !!!! ( هه هه هه  ! )

_ کدوم غذا رو دوس داری ؟
_ ماکارونی

_ کدوم ماشین ؟
_ بنز مشکی

_ کدوم حیوون ؟
_ تو !!! ( هه هه هه ! ) نه اما از شوخی گذشته شیر رو خیلی دوس دارم با ببر !

_ آبی یا قرمز ؟
_ همیشه آبی !

_ به نظرت پشه ها روزا  کجا میرن ؟
_ زیر گل ! آخه عقل کل مگه من متخصصم ؟ گیر عجب اوشکولی افتادیم ها !!!!

_ بزرگ ترین آرزوت چیه ؟
_ در درجه اول از دست تو خلاص بشم ! بعدشم اینکه تو هفت آسمون بالاخره ستارمو پیدا کنم ....

_ نظرت راجع به بازیگری چیه ؟
_ کار باحالیه ! خیلی توپه !

_ از کدوم بازیگرا خوشت میاد ؟
_ از خانوما .... پگاه آهنگرانی ! از آقایون هم محمد رضا گلزار !

_ آی گفتی ... منم از گلزار خوشم میاد ... اتاقم پره از پوستراش ....
_ واه  واه .... اگه آقای گلزار بدونه عکساشو تو میزنی رو دیوارت بازیگری رو کنار میذاره !!! آقای گلزار شما ببخشیدش ... نفهمید.... غلط خورد !!!

_ اهل عشق و حال و صفا هستی ؟
_ بابات اهل عشق و حاله ! مگه من مثل تو بوالهوس و ندید بدیدم ! استغفرالله ....

_ از ایران خوشت میاد ؟
_ از خودش که آره عاشقشم اما ... بذگریم بابا ! سیاسی نکن مارو ....

_ خسته نشدی که ؟
_ آخه کدوم ایوبی می تونه 2 ساعت با یه خل و چل مثل تو زر بزنه و خسته نشه !!!

_ باشه پس سرتو درد نیارم ...
_ سر ما که درد اومد ... اما خوب ... خوش دارم خوش باشی تو خیال خامت ! حالیته ؟

_ مرسی که باهامون مصاحبه کردی ... شبت خوش .... خداحافظ !
_ شب خوش ... بای !