یک سال دیگر هم گذشت !!!

سلام دوستان عزیز همیشگی خودم ... نوروزتون پیشاپیش مبارک ... به همین مناسبت متن امروز در مورد فلسفه نوروزه ... با هم میخونیم :

دیباچه :
انسان، از نخستین سال های زندگی اجتماعی، زمانی که از راه شکار و گردآوری خوراک های گیاهی روزگار می گذراند، متوجه بازگشت و تکرار برخی از رویدادهای طبـیعی، یعنی تکرار فصول شد.  زمان یخ بندان ها موسم شکوفه ها، هنگام جفت گیری پرندگان و چرندگان را از یکدیگر جدا کرد.  نیاز به محاسبه در دوران کشاورزی، یعنی نیاز به دانستن زمان کاشت و برداشت؛ فصل بندی ها و تقویم دهقانی و زراعی را بوجود آورد. نخستین محاسبه فصل ها، بی گمان در همهً جامعه ها، با گردش ماه که تغیـیـر آن آسانتر دیده می شد، صورت گرفت.  و بالاخره نارسایی ها و ناهماهنگی هایی که تقویم قمری، با تقویم دهقانی داشت، محاسبه و تنظیم تقویم بر اساس گردش خورشید صورت پذیرفت.  سال در نزد ایرانیان همواره دارای فصل نبوده، زمانی شامل دو فصل : زمستان ده ماهه و تابستان دو ماهه بوده؛ و زمانی دیگر تابستان هفت ماه ( از فروردین تا آبان) و زمستان پنج ماه ( از آبان تا فروردین ) بوده، و سرانجام از زمانی نسبتاً کهن به چهار فصل سه ماهه تقسیم گردیده است. گذشته از ایران: "سال و ماه سغدی ها، خوارزمی ها، سیستان ها در شرق و کاپادوکی ها و ارمنی ها در مغرب ایران، بدون کم و زیاد همان سال و ماه ایرانی است".

آغاز سال
مردم شناسان را عقیده بر این است که محاسبه آغاز سال، در میان قوم ها و گروه های کهن، از دوران کشاورزی، همراه با مرحله ای از کشت یا برداشت بوده و بدین جهت است که آغاز سال نو در بیشتر کشورها و آیـیـن ها در نخستین روزهای پائیز، یا زمستان و یا بهار می باشد.  آغاز سال ایرانیان، هر چند زمانی دستخوش تغیـیـر گردید ولی حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و الا نبـیـاء و ابوریحان بـیـرونی در آثار الباقیه گویند که آغاز سال ایرانی، از زمان خلقت انسان ( یعنی ابتدای هزاره هفتم از تاریخ عالم ) روز هرمز از ماه فروردین بود. وقتی که آفتاب در نصف النهار، در نقطهً اعتدال ربـیـعی بود، و طالع سرطان بود.  

پیدایش جشن نوروز
در ادبـیـات فارسی جشن نوروز را، مانند بسیاری دیگر از آیـیـن ها، رسم ها، فرهنگ ها و تمدن ها به نخستین پادشاهان نسبت می دهند.  شاعران و نویسندگان قرن چهارم و پنجم هجری، چون فردوسی ،منوچهری، عنصری، بـیـرونی، طبری، مسعـودی، مسکویه، گردیزی و بسیاری دیگر که منبع تاریخی و اسطوره ای آنان بی گمان ادبـیـات پـیـش از اسلام بوده، نوروز و برگزاری جشن نوروز را از زمان پادشاهی جمشید می دانند، که تـنـها به چند نمونه و مورد اشاره می شود : 

جهان انجمن شد بر تخت اوی               از آن بر شده فره بخت اوی

به جمشید بر گوهر افشاندند               مر آن روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین                     بر آسوده از رنج تن، دل ز کین

به نوروز نو شاه گیتی فروز                   بر آن تخت بنشست فیروزروز

بزرگان به شادی بیاراستند                   می و رود و رامشگران خواستند

 محمد بن جریر طبری نوروز را سر آغاز دادگری جمشید دانسته :  

 جمشید علما را فرمود که آن روز که من بـنـشـسـتم به مظالم، شما نزد می باشید تا هر چه در او داد و عدل باشد بنمایـیـد، تا من آن کنم.  و آن روز که به مظالم نشـسـت روز هرمز بود از ماه فروردین. پس آن روز رسم کردند.    

ابوریحان بـیـرونی پرواز کردن جمشید را آغاز جشن نوروز می داند : چون جمشید برای خود گردونه بساخت، در این روز بر آن سوار شد، و جن و شیاطین او را در هوا حمل کردند و به یک روز از کوه دماوند به بابل آمد و مردم برای دیـدن این امر به شگفت شدند و این روز را عید گرفته و برای یادبود آن روز تاب می نـشـیـنـند و تاب می خورند.  

به نوشته گردیزی، جمشید جشن نوروز را به شکرانهً این که خداوند " گرما و سرما و بیماری و مرگ را از مردمان گرفت و سیصد سال بر این جمله بود " برگزار کرد و هم در این روز بود که " جمشید بر گوساله ای نشست و به سوی جنوب رفت به حرب دیوان و سیاهان و با ایشان حرب کرد و همه را مقهور کرد. "  و سرانجام خیام می نویسد که جمشید به مناسبت باز آمدن خورشید به برج حمل، نوروز را جشن گرفت : سبب نهادن نوروز آن بوده است که آفتاب را دو دور بود، یکی آنکه هر سیصد و شصت و پنج شبان روز به اول دقیقه حمل باز آمد و به همان روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند از آمدن، چه هر سال از مدت همی کم شود؛ و چون جمشید، آن روز دریافت ( آن را ) نوروز نام نهاد و جشن و آیـیـن آورد و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند.   

در خور یادآوری است که جشن نوروز پـیـش از جمشید نیز برگزار می شده و ابوریحان نیز، با آنکه جشن را به جمشید منسوب می کند، یاد آور     می شود که، " آن روز را که روز تازه ای بود جمشید عید گرفت؛ اگر چه پـیـش از آن هم نوروز بزرگ و معظم بود " .   گذشته از ایران، در آسیای صغیر و یونان، برگزاری جشن ها و آیـیـن هایی را در آغاز بهار سراغ داریم.  در منطقهً لیدی و فری ژی، براساس اسطوره های کهن، به افتخار سی بل، الههً باروری و معروف به مادر خدایان، و الههً آتیس جشنی در هنگام رسیدن خورشید به برج حمل و هنگام اعتدال بهاری، برگزار می شد. مورخان از برگزاری آن در زمان اگـُوست شاه در تمامی سرزمین فری ژی و یونان و لیدی  و آناتولی خبر می دهند. به ویژه از جشن و شادی بزرگ در سه روز 25 تا 28 مارس ( 4 تا 7 فروردین ) . 

صدرالدین عینی دربارهً برگزاری جشن نوروز در تاجیکستان و بخارا ( ازبکستان ) می نویسد: ... به سبب اول بهار، در وقت به حرکت در آمدن تمام رستـنی ها، راست آمدن این عید، طبـیـعت انسان هم به حرکت می آید. از این جاست که تاجیکان می گویند : " حمل، همه چیز در عمل ". در حقیقت این عید به حرکت آمدن کشت های غله، دانه و سر شدن ( آغاز ) کشت و کار و دیگر حاصلات زمینی است که انسان را سیر کرده و سبب بقای حیات او می شود.  وی در جای دیگر می گوید :   در بخارا " نوروز " را عید ملی عموم فارسی زبانان است، بسیار حرمت می کردند. حتی ملای دینی به این عید که پیش از اسلامیت، عادت ملی بوده، بعد از مسلمان شدن هم مردم این عید را ترک نکرده بودند، رنگ دینی اسلامی داده، از وی فایده می بردند. از آیت های قرآن هفت سلام نوشته به " غولونگ آب " که خوردن وی در نوروز از عادت های ملی بیـش تره بوده، تر کرده می خوردند. ولی برگزاری شکوهمند و باورمند و همگانی این جشن در دستگاه های حکومتی و سازمان های دولتی و غیر دولتی و در بیـن همهً قشرها و گروه های اجتماعی، بی گمان، از ویژگی های ایران زمین است، که با وجود جنگ و ستیزها، شکست ها و دگرگونی های سیاسی، اجتماعی، اعتقادی، علمی و فنی، از روزگاران کهن پا بر جا مانده، و افزون بر آن به جامعه ها و فرهنگ های دیگر نیز راه یافته است؛ و در مقام مقایسه، امروز جامعـه و کشوری را با جشن و آیـیـن چندین روزه ای، که چنین همگانی و مورد احترام و باور خاص و عام، فقیر و غنی، کوچک و بزرگ و بالاخره شهری و روستایـی و عشایـری باشد، سراغ نداریم.   

روزها یا ماه جشن نوروز
مدت برگزاری جشن هایی چون مهرگان، یلدا، سده و بسیاری دیگر، معـمولا یک روز ( یا یک شب ) بـیشتر نیست.  ولی جشن نوروز، که درباره اش اصطلاح " جشن ها و آیـیـن های نوروزی " گویاتر است، دست کم یک یا دو هفته ادامه دارد. ابوریحان بیرونی مدت برگزاری جشن نوروز را، پس از جمشید یک ماه می نویسد :   

 چون جم درگذشت، پادشاهان همه روزهای این ماه را عید گرفتند. عیدها را شش بخش نمودند : 5 روز نخست را به پادشاهان اختصاص دادند، 5 روز دوم را به اشراف ،5 روز سوم را به خادمان و کارکنان پادشاهی، 5 روز چهارم را به ندیمان و درباریان، 5 روز پنجم را به توده مردم و پنجه ششم را به برزیگران.  

کمپفر در سفرنامهً خود آورده که، در زمان شاه سلیمان صفوی، مهمانی ها، تفریح و جشن های نوروز در میدان های عمومی تا سه هفته طول می کشید. "درو ویل" مدت تعطیلی جشن نوروز را در زمان فتحعلیشاه دو هفته می نویسد.  ولی برگزاری مراسم نوروزی امروز، دست کم از پنجه و " چهارشنبه آخر سال " آغاز و در " سیزده بدر " پایان می پذیرد. 

رسم ها و آیـیـن های نوروزی که از روزگاران کهن برگزاری آن ها از نسلی به نسل بعد به ارث رسیده، به ناگزیر با دگرگونی شیوه های زندگی، تکنولوژی های صنعتی و ماشینی، سازمان های اداری، شغـل ها، قانون ها، وسایـل ارتباط جمعی جدیـد - چنان که خواهیم دید - بدون آنکه هویـت خود را از دست بدهد، تحول یافته است.   از آداب و رسم های کهن پـیـش از نوروز، بایستی از پنجه ( خمسه مسترقه )، چهارشنبه سوری و خانه تکانی یاد کرد.  

پنجه ( خمسه مسترقه )
بنابر سال نمای کهن ایران، هر یک از دوازده ماه سال سی روز است و پنج روز باقی ماندهً سال را پنجه، پنجک، خمسه مسترقه، پیتک( در زبان و تقویم مازندرانی ) یا بهیزک ( در روز شمار زردشتیان ) گویند. ابوریحان دربارهً پنجه می نویسد :

  ... هر یک از ماه های فارسی سی روز است و از آن جا که سال حقیقی سیصد و شصت و پنج روز است، پارسیان پنج روز دیگر سال را " پنجی " و " اندرگاه " گویند. سپس این نام تعریب شده و " اندرجاه " گفته شد و نیز این پنج روز دیگر را روزهای مسترقه نامند، زیرا که در شمار هیچ یک از ماه ها حساب نمی شود ....  

این پنج روز را که همزمان با یکی از شش " گهنبار " است، جشن می گرفـتـند. مراسم پنجه تا سال 1304، که تقویم رسمی شش ماه اول سال را سی و یک روز قرار داد، برگزار می شد.  

برگزاری جشن خمسه در بین همهً قشرهای اجتماعی رواج داشت. به طوری که در 1311 هجری قمری مردی نیک اندیش در هزینه کردن درآمد موقوفهً خود، در استرک کاشان، سفارش می کند که : " ... بقیه منافع وقف را هر ساله برنج ابتیاع نموده از آخر خمسه مسترقه به تمام اهالی استرک وضیع و شریف ذکور و اناث، صغیر و کبـیر بالسویه برسانند ".   در گاهشماری تبری، که نوروز در مرداد ماه برگزار می شد، مراسم پنجه، در دورهً صفویه، همزمان با جشن و روز آب پاشان بود :   ... و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی، به دستور ولایت بهشت آسای مازندران کامیاب دولت بودند، و چون فصل نشاط افزای بهاری سپری گشته، هوای آن دیار رو به گرمی نهاد، ارادهً تماشای جشن و سرور پنجه که معتاد مردم گیلان است از خاطر خطیر سر زد.  رسم مردم گیلان است که در ایام خمسه مسترقه هر سال که به حساب اهل تنجیم آن ملک، بعد از انقضای سه ماه بهار قرار داده اند، و در میانه اهل عجم روز آب پاشان است؛ بزرگ و کوچک و مذکر و موًنث به کنار دریا آمده، پنج روز به سور و سرور می پردازند و همگی از لباس تکلیف عریان گشته، هر جماعت با اهل خود به آب درآمده، با یکدیگر آب بازی کرده، و بدین طرب و خرمی می گذرانند و الحق تماشای غریبی است.   

میر نوروزی
از جمله آیـیـن های این جشن پنج روزه، که در شمار روزهای سال  و ماه و کار نبود، برای شوخی و سرگرمی، حاکم و امیری انتخاب می کردند که رفتار و دستورهایش خنده آور بود، و در پایان جشن از ترس آزار مردمان فرار می کرد. ابوریحان از مردی کوسه یاد می کند که با جامه و آرایشی شگفت انگیز و خنده آور، در نخستین روز بهار مردم را سرگرم می کرد و چیزی می گرفت.  و هم اوست که حافظ به عنوان "میر نوروزی" دوران حکومتش را " بیش از پنج روز " نمی داند.  

مسعـودی در این باره می نویسد : ... پنج روز آخر آن فروردگان است، که روز اول آن در عراق و ایران کوسه ای بر استر خود سوار شود ( و این جز در عراق و دیار عجم رسم نیست و اهل شام و جزیره و مصر و یمن آن را ندانند )، و تا چند روز جوز و سیر و گوشت چاق و دیگر غذاهای گرم و نوشیدنی های گرمازا و سرمابر به او بخورانند و بنوشانند و چنان وانمود کند که سرما را بـیرون می کند و آب سرد بر او ریزد و احساس رنج نکند، و به فارسی بانگ زند: " گرما، گرما" و این هنگام عید عجمیان است که در اثـنای آن طرب کنند و شاد باشند. 

از برگزاری رسم میرنوروزی، تا 73 سال پیش، آگاهی داریم؛ علامه محمد قزوینی در پژوهشی ارزشمند دربارهً میرنوروزی - که مانند همه پژوهش های آن علامهً فقید ادبی و فرهنگی می باشد - شرحی آورده است، که خود می تواند پژوهش مردم نگاری باشد و دریغم آمد که به اشاره بسنده شود. 

.... یکی از دوستان موثـق نگارنده، از اطبای مشهور، که سابق در خراسان مقیم بوده اند، در جواب استفسار من از ایشان در این موضوع، مکتوب ذیل را به اینجانب مرقوم داشته اند که عیناً درج می شود : " در بهار 1302 هجری شمسی برای معـالجه بیماری به بجنورد رفته بودم. از اول فروردین تا چهاردهم فروردین در آنجا بودم، در دهم فروردین دیدم جماعت کثیری، سواره و پـیاده می گذرند، که یکی از آنها با لباس فاخر، بر اسب رشیدی نشسته، چتری بر سر افراشته بود.  جماعتی هم سواره در جلو و عقب او روان بودند. یکدسته هم پـیاده به عنوان شاطر و فراش که بعضی چوبی در دست داشتند، در رکاب او یعـنی پیشاپـیش و در جنبـین و در عقب او روان بودند، چند نفر هم چوب های بلند در دست داشتـند که بر سر هر چوبی سر حیوانی از قبـیل گاو یا گوسفند بود، یعـنی استخوان جمجمه حیوانی، و این رمز از آن بود که امیر از جنگی فاتحانه برگشته و سرهای دشمنان را با خود می آورد. دنبال این جماعت، انبوه کثیری از مردم متفرقه، بزرگ و خرد، روان بودند و هیاهوی بسیار داشتـند. تحقیق کردم، گفتند که در نوروز یک نفر امیر می شود، که تا سیزده عید، امیر و حکمفرمای شهر است، به اعیان و اعزه شهر حوالهً نقد و جنس می دهد، که همه کم یا زیاد تقدیم می کنند. به این طریق که مثلا حکمی می نویسد برای فلان متعـین : - که شما باید صد هزار تومان تسلیم صندوق خانه کنید، البته مفهوم این است که صد تومان باید بدهید. البته این صد تومان را کم و زیاد می کردند، ولی در هر حال چیزی گفته می شد، غالب اعیان به رغبت و رضا چیزی می دادند. زیرا، جزو عادات عید نوروز به فال نیک می گرفتـند. از جمله به ایلخانی هم مبلغی حواله می دادند که می پرداخت. بعد از تمام شدن سیزده عید دورهً امارت او به سر می آید، و گویا در یک خاندان این شغـل ارثی بود ".    

بی گمان امروز، کسانی را که در روزهای نخست فروردین، با لباس های قرمزرنگ و صورت سیاه شده در کوچه و گذر و خیابان می بیـنیم که با دایره زدن و خواندن و رقصیدن مردم را سرگرم می کنند و پولی می گیرند، بازماندهً شوخی ها و سرگرمی های انتخاب " میر نوروزی " و " حاکم پنج روزه " است که تـنها در روزهای جشن نوروزی دیده می شوند، نه در وقت و جشنی دیگر؛ و آنان خود در شعرهایی که می خوانند، می گویند : حاجی فیروزه، عید نوروزه، سالی چند روزه .  

روزهای مردگان و پنجشنبه آخر سال
یکی از آیـین های کهن پـیش از نوروز یاد کردن از مردگان است که به این مناسبت به گورستان می روند و خوراک می برند و به دیگران می دهند. زردشـتیان معـتـقدند که : " روان و فروهر مردگان، هیچ گاه کسی را که بوی تعلق داشت فراموش نمی کند و هر سال هنگام جشن فروردین به خانه و کاشانه خود برمی گردند ". 

در روزهای پنجه، از جمله رسم ها، تهیه کردن غذا، آیـینی مذهبی بوده، ابوریحان می نویسد:  ... و گبرکان در این پنج روز خورش و شراب نهند، روان های مردگان را و همی گویند، که جان مرده بیاید و آن غذا گیرد. غذا پختن و بر مزار مردگان بردن در قرن چهارم رسم بوده است؛ از خوارزم تا فارس : خوارزمیان پنج روز آخر اسفند و پنج روز دیگری که در پی آن است و ملحق به این ماه مانند اهالی فارس، در روزهای فروردگان برای ارواح مردگان در گورستان غذا می گذارند. 

یکی از صورت های برجا ماندهً این رسم، در شهر و روستا، به گورستان رفتن " پنجشنبه آخر سال " است، به ویژه خانواده هایی که در طول سال عضوی را از دست داده اند. رفتن به زیارتگاه ها و " زیارت اهل قبور "، در پنجشنبه - و نیز، روز پـیش از نوروز و بامداد نخستین روز سال - رسمی عام است. در این روز، خانواده ها خوراک ( پلو خورش )، نان، حلوا و خرما بر مزار نزدیکان می گذارند و بر مزار تازه گذشتگان شمع، یا چراغ روشن می کنند.  در برخی از شهرهای ایران، روز پیش از عید، خانواده های عزادار، از خویشان و نزدیکان با غذا و حلوا پذیرایی می کنند و در سر مزار جمع می شوند. و نیز رسم است که ایرانیان شیعه، در موقع سال تحویل، به زیارت قبر امامان و امامزادگان میروند.  

خانه تکانی
اصطلاح " خانه تکانی " را بیشتر در مورد شستن، تمیز کردن، نو خریدن، تعمیر کردن ابزارها، فرش ها، لباس ها، به مناسبت فرا رسیدن نوروز، به کار می برند. در این خانه تکانی، که سه تا چهار هفته طول می کشد، بایستی تمامی ابزارها و وسیله هایی که در خانه است، جا به جا، تمیز، تعـمیر و معاینه شده و دوباره به جای خود قرار گیرد. برخی از ابزارهای سنگین وزن، یا فرش ها، تابلو ها، پرده ها و وسیله های دیگر، فقط سالی یک بار، آن هم در خانه تکانی نوروزی، جا به جا و تمیز می شود.  در برخی از شهرهای آذربایجان نخستین چهارشنبهً ماه اسفند ( چهارشنبه موله) به شستن و تمیز کردن فرش های خانه اختصاص دارد. 

خانه تکانی امسال، در خانه تکانی شهر نیز سرایت کرد :  مسئـول خدمات شهری شهرداری تهران در مصاحبه ای گفت : از آن جا که ایرانی ها براساس یک سنت حسنه همه ساله در واپسین روزهای سال اقدام به نظافت و پاکیزه گی منازل خود می کنند، شهرداری تهران نیز برای دستیابی به شهری پاکیزه و تمیز همگام و همراه با مردم، نسبت به لکه گیری گذرگاه ها و جمع آوری نخاله ها و ضایعات شهری در مناطق بیست گانه شهرداری تهران اقدام می کند.  

کاشتن سبزه
اسفند ماه، ماه پایانی زمستان، هنگام کاشتن دانه و غله است. کاشتن " سبزه عید " به صورت نمادین و شگون، از روزگاران کهن، در همهً     خانه ها و در بین همهً خانواده ها مرسوم است. 

در ایران کهن، " بـیست و پنج روز پیش از نوروز، در میدان شهر، دوازده ستون از خشت خام بر پا می شد، بر ستونی گندم، برستونی جو و به ترتیب، برنج، باقلا، کاجیله ( گیاهی است از تیرهً مرکبان، که ساقه آن به 50 سانـتی متر است )، ارزن، ذرت، لوبـیا، نخود، کنجد، عدس و ماش میکاشتـند؛ و در ششمین روز فروردین، با سرود و ترنم و شادی، این سبزه ها را می کندند و برای فرخندگی به هر سو می پراکندند ".  و ابوریحان نقـل می کند که : " این رسم در ایرانیان پایدار ماند که روز نوروز در کنار خانه هفت صنف از غلات در هفت اسطوانه بکارند و از رویـیدن این غلات، به خوبی و بدی زراعت و حاصل سالیانه حدس بزنند ".  

امروز، در همهً خانه ها رسم است که ده روز یا دو هفته پیش از نوروز، در ظرف های کوچک و بزرگ، کاسه، بشقاب، پشت کوزه و ... دانه هایی چون گندم، عدس، ماش و ... می کارند.  موقع سال تحویل و روی سفره "هفت سین " بایستی سبزه بگذارند. در برخی از شهرهای آذربایجان، سومین چهارشنبه به خیس کردن و کاشتن گندم و عدس برای سبزه های نوروزی اختصاص دارد.  این سبزه ها را در خانواده ها تا روز سیزده نگه داشته، و در این روز زمانی که برای " سیزده بدر " از خانه بـیرون می روند، در آب روان می اندازند. 

سفره هفت سین
رسم و باوری کهن است که همهً اعضای خانواده در موقع سال تحویل ( لحظهً ورود خورشید به برج حمل ) در خانه و کاشانه خود در کنار سفره هفت سین گرد آیند.  در سفره سفید رنگ هفت سین، از جمله، هفت رویـیدنی خوراکی است که با حرف " س " آغاز می شود، و نماد و شگونی بر فراوانی رویـیدنی ها و فراورده های کشاورزی است - چون سیب، سبزه، سنجد، سماق، سیر، سرکه، سمنو و مانند این ها- می گذارند. افزون بر آن آینه، شمع، ظرفی شیر، ظرفی آب که نارنج در آن است، تخم مرغ رنگ کرده، تخم مرغی روی آینه، ماهی قرمز، نان، سبزی، گلاب، گل، سنبل، سکه و کتاب دینی ( مسلمانان قرآن و زردشتیان اوستا و ... ) نیز زینت بخش سفرهً هفت سین است. این سفره در بیشتر خانه ها تا روز سیزده گسترده است.  

در برخی از نوشته ها از سفره هفت شین (هفت رویـیدنی که با حرف شین آغاز می شود) سخن رفته و آن را رسمی کهن تر دانسته اند.  در ریشه یابی واژهً هفت سین نظرهای دیگری چون هفت چین ( هفت رویـیدنی از کشتزار چیده شده ) و هفت سینی از فراورده های کشاورزی نیز بیان شده است.  پراکندگی نظرها ممکن است به این سبب باشد که در کتاب های تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به هفت سین نشده و از دورهً قاجاریه است که درباره باورها و رفتارها و رسم های عامیانهً مردم تحقیق و بحث و اظهار نظر آغاز شده است. نمی دانیم که آیا پیش از قاآنی هم شاعری هفت سین را در شعر خود آورده است؟

       سین ساغر بس بود ما را در این نوروز روز             گو نباشد هفت سین رندان دُرد آشام را

میرزاده عشقی نیز در " نوروزی نامه " در اسلامبول در مسمطی برای آگاهی مردم آن دیار سروده : 

همه ایرانیان نوروز را از یاد بود کی

بپا سازند از مازندران تا شوش و ملک ری

بساط هفت سین چینند و بنشینند دور وی

پوشیدن لباس نو
پوشیدن لباس نو در آیـین های نوروزی، رسمی همگانی است. تهیه لباس، برای سال تحویل، فقیر و غنی را به خود مشغـول می دارد. در جامعه سنتی توجه به تهیدستان و زیردستان برای تهیه لباس نوروزی - به ویژه برای کودکان - رسمی در حد الزام بود. خلعـت دادن پادشاهان و امیران در جشن نوروز، برای نو پوشاندن کارگزاران و زیر دستان بود. ابوریحان بـیرونی می نویسد : " رسم ملوک خراسان این است که در این موسم به سپاهیان خود لباس بهاری و تابستانی می دهند ". مورخان و شاعران از خلعـت بخشیدن های نوروزی فراوان یاد کرده اند. و برای این باور است که در وقف نامهً حاجی شفیع ابریشمی زنجانی آمده است :هر سال شب های عید نوروز پنجاه دست لباس دخترانه و پنجاه دست لباس پسرانه، همراه کفش و جوراب از عواید موقوفه تهیه و به اطفال یتیم تحویل شود.  

سفرنامه نویسان دوره صفویه و قاجاریه، در شرح و وصف جشن های نوروزی، از لباس های فاخر مردم فراوان یاد کرده اند. خرید لباس نو و برخی وسیله های فرسوده ای که به مناسبت نوروز نیاز به " نو " ساختن دارد، رقم عمدهً هزینه های فصلی - و گاه سالانه - خانواده ها را تشکیل میدهد.  بسیاری از خانواده ها که در سوگ یکی از نزدیکان لباس سیاه پوشیده اند، به مناسبت نوروز، به ویژه هنگام سال تحویل، لباسی دیگر میـپوشند. کسانی که به هر علت لباس نو ندارند، می کوشند هر قدر هم اندک - جوراب، پیراهن - در هنگام سال تحویل، نو بـپوشند. 

در گذشته که فروشگاه ها و بازارهای فروش لباس دوخته نبود و مردم دوختن لباس خود را به خیاط ها سفارش می دادند، نوبت های دوخت و کار شبانه روزی خیاطان یکی از دشواری های خانواده ها بود.  اگر در روزهای پیش از نوروز، در خانواده ها، محله ها، مدرسه ها و سازمان های نیکوکاری رسم است که برای کودکان نیازمند لباس تهیه کنند، این کار نیک پیش از آنکه برای کمک و همراهی باشد، برای لباس نو پوشاندن به کودکان در جشن نوروز است.  

این باور کهن را در نوشته ها، توصیه ها و توصیف های نوروزی، همواره می بـینیم که : از طبـیعت پـیروی کنیم، از درختان یاد بگیریم و با آمدن بهار، لباس نو بـپوشیم، که شگون شادمانی و آرامش است.  

خوراک های نوروزی
در کتاب ها و سند های تاریخی و ادبی کهن، به ندرت از خوراکی هایی که ویژه جشن نوروز (یا جشن های دیگر) باشد سخن رفته است. نویسندگان و مورخان بحث از " خوردنی " ها را، شاید، پـیش پا افتاده، نازیبا و یا بدیهی می دانستند. در کتاب های قرن چهارم به بعـد، شرح و وصف های دقیق، به شعر و نثر، دربارهً نوروز و مهرگان و جشن ها و آیـین های دیگر کم نیست، ولی از نوع و ویژگی خوراک های جشن ها، نه در دستگاه پادشاهان و امیران و نه در خانه های عامهً مردم، سخنی نرفته است. 

در مقاله ها و پژوهش هایی که در این هفتاد و پنج ساله اخیر درباره نوروز نوشته شده، افزون بر خوردنی های سفره هفت سین، گاه از غذاهای ویژه شب پیش از نوروز، و شب اول سال، در خانواده های سنتی شهرها و منطقه های مختلف یاد شده است. خوراکی هایی که با ویژگی های اقلیمی و نوع فراورده های هر منطقه هماهنگی داشت، و در عین حال بهترین و کمیاب ترین غذای منطقه بود؛ و همه قشرهای اجتماعی - فقیران نیز - میکوشند که در این روزها، برای فراهم آوردن غذای بهتر، گشاده دستی کنند و به گفتهً ابوریحان:"این عیدها، یکی از اسبابی است که تنگی روزی فقیران را به زندگی فراخ مبدل می سازد ". 

امروز در تهران و برخی شهرهای مرکزی ایران، سبزی پلو ماهی خوردن در شب نوروز و رشته پلو در روز نوروز رسم است، و شاید بتوان گفت که غذای خاص نوروز در این منطقه است. " پلو " در شهرهای مرکزی و کویری ایران ( می توان گفت غیر از گیلان و مازندران در همهً شهرهای ایران ) تا چندی پـیش غذای جشن ها، غذای مهمانی و نشانه رفاه و ثروتمندی بود. و این " بهترین " غذا، خوراک خاص همهً مردم - فقیر و غنی - در شب نوروز بود. اگر نیک مردی در صد و پنج سال پـیش در استرک کاشان، ملکی را وقف می کند که از درآمد آن " همه ساله برنج ابتیاع نموده از آخر خمسه مسترقه به تمام اهالی استرک، وضیع و شریف، ذکور و اناث، صغیر و کبـیر، بالسویه برسانند "، بی گمان به این نیت بوده، که در شب نوروز  سفرهً هیچ کس بی " پلو " نباشد. 

با پـیدایش و گسترش رسانه های گروهی صنعتی امروز چون روزنامه ها، رادیو و تلویزیون، و وجود برنامه های گونه گون در معرفی جشن ها و آیـین های کهن، نوعی یکنواختی در فراهم آوردن وسیله ها و برگزاری مراسم، در همهً شهرها و استان ها به وجود آمده است. بی گمان تبلیغات مؤسسه های تولید کننده کالاها نیز عاملی  موثر در این یکنواختی هاست.  

دید و بازدید نوروزی، یا عید دیدنی
از جمله آیـین های نوروزی، دید و بازدید، یا " عید دیدنی " است. رسم است که روز نوروز، نخست به دیدن بزرگان فامیل، طایفه و شخصیت های علمی و اجتماعی و منزلتی می روند. در بسیاری از این عید دیدنی ها، همه کسان خانواده شرکت دارند. کتاب های تاریخی و ادبی، تـنها از عید دیدنی های رسمی دربارها و امیران و رئـیسان خبر می دهند. رسمی که هنوز هم خبرگزاری ها و رسانه ها، به آن بسنده می کنند. " دیدن" های نوروزی که ناگزیر " بازدید " ها را دنبال دارد، و همراه با دست بوسی و روبوسی است، در روزهای نخست فروردین، که تعطیل رسمی است، و گاه تا سیزده فروردین ( و می گویند تا آخر فروردین ) بـین خویشاوندان و دوستان و آشنایان دور و نزدیک، ادامه دارد.  رفت و آمد گروهی خانواده ها، در کوی و محله - به ویژه در شهرهای کوچک - هنوز از میان نرفته است.  این دید و بازدیدها، تا پاسی از شب گذشته، به ویژه برای کسانی که نمی توانند کار روزانه را تعـطیل کنند، ادامه دارد. 

تا زمانی که "مسافرت های نوروزی" رسم نشده بود، در شهرها و محله هایی که آشنایی های شغـلی و همسایگی و " روابط چهره به چهره " جایی داشت، دید و بازدید های نوروزی، وظیفه ای بـیش و کم الزامی به شمار می رفت. و چه بسا آشنایانی بودند - و هستـند - که فقط سالی یک بار، آن هم در دید و بازدید های نوروزی، به خانهً یکدیگر می روند. به یاد دارم که در کرمان، در بـین زردشتیان، هنگامی که کسی از دوست و آشنایش گله می کرد که چرا بدیدنش نمی آید، این جمله می گفت : " اگر با هم قهر هم بودیم، دست کم سالی یک بار به خانهً هم می آمدیم " و چه بسیار کدورت ها و رنجشن های خانوادگی و خویشاوندی که به یـُمن دید و بازدید های نوروزی برطرف شده و می شود. 

گسترش شهرها، ازدیاد جمعـیت، پراکندگی خانواده های سنتی، محدودیت های شغلی و نیز فرهنگ آپارتمان نشینی، از عامل هایی است که دید و بازدید های نوروزی را کاهش داد.  و بر اثر این دشواری ها و محدودیت های زمانی، بسیاری از خانواده هایی هم که به مسافرت نمی روند، برای دید و بازدیدهای نوروزی، از پـیش زمانی را معـین می کنند. 

کتاب تذکره صفویه کرمان که گزارشی از رویدادهای سال های 1063 تا 1104 است، " شرح  وقایع " هر سال را، با این که محاسبهً ماه و سال بر اساس تقویم قمری است، از برگزاری جشن ها، رسم ها، و آیـین های نوروزی، در دستگاه حکومتی آغاز می کند، از جمله :   حاکم و وزیر و آصف حمیده سیر، در نوروز آن سال (1080 قمری) که مصادف با 15 شوال بود، در باغ نظر به عیش و خرمی گذرانده، علما و صلحا  وشعرا را به صلات گرانمایه خرسند گردانید (...) و دستار خواهان گسترده، اقسام طعام نزد خاص و عام کشید. روز دیگر به دیدن اعزه ولایت رفته، دو سه روز هم چنین دیدن مردم می نمودند، و بعد از آن هر روزه به ازاء ضیافت نوروزی، هنگامه تیر اندازی گرم بود.   تماشای " جنگ گاو و قوچ " نیز در این دوره از آیـین های نوروزی بود :     روز نوروز سال 1101 که در 7 جمادی الثانی واقع بود، طرف عصر وزیر به اتفاق ( ... ) در صحرای موًیدی     ( در  قسمت شمال شهر فعلی کرمان ) جنگ گاو و قوچ طرح انداخته، بعد از آن اسب دوانی  کرده، از حضور دوستان جنانی خرمی، و به مقـتـضای وقت کامرانی می نمودند.  

نوروز اول
در دید و بازدیدهای نوروزی رسم است که نخست به خانهً کسانی بروند که " نوروز اول " در گذشت عضوی از آن خانواده است. خانواده های سوگوار افزون بر سومین، هفتمین و چهلمین روز، که بیشتر در مسجد برگزار می شود، نخستین نوروز که ممکن است بیش از یازده ماه از مرگ متوفا بگذرد، در خانه می نشـینند. و در این روز است که خانواده های خویشاوند لباس سیاه را از تن سوگواران در می آورند. جلسه های " نوروز اول " که جنبهً نمادین دارد، در عین حال از فضای دید و بازدیدهای نوروزی برخوردار است. و دیدارکنند گان، در نوروز اول، به خانواده سوگوار تسلیت نمی گویند، بلکه برای آنان " آرزوی شادمانی " می کنند، تا در آغاز سال نو فال بد نزنند. رسم نوروز اول بـیشتر در شهرهایی برگزار میشود که آخرین روز اسفند را به عنوان یاد بود درگذ شتگان سال سوگواری نکنند.   

هدیه نوروزی، یا عیدی
هدیه و عیدی دادن به مناسبت نوروز رسمی کهن است، کتابهای تاریخی از پـیشکش ها و بخشش های نوروزی - پـیش از اسلام و بعد از اسلام - خبر می دهند، از رعـیت به پادشاهان  حکمرانان، از پادشاهان و حکمرانان به وزیران، دبـیران، کارگزاران و شاعران، از بزرگتران خاندان به کوچکتران، به ویژه کودکان.   

رسم هدیه دادن نوروزی را، ابوریحان بیرونی از گفته آذرباد، موبد بغـداد چنین آورده :   نیشکر در ایران، روز نوروز یافت شد، پـیش از آن کسی آن را نمی شناخت. جمشید روزی نی ای دید که از آن کمی به بیرون تراوش کرده، چون دید شیرین است، امر کرد این نی را بـیرون آورند و از آن شکر ساختـند. و مردم از راه تبریک به یکدیگر شکر هدیه کردند، و در مهرگان نیز تکرار کردند، و هدیه دادن رسم شد.  

پـیشکشی رعیت ( تاجر، صنعتگر، کشاورز) و حاکمان ولایت، به پادشاهان و خلفا، در واقع بخشی از باج و خراج و مالیات سالانه بود که - گفته یا نگفته - به آن متعـهد بودند. و " خزانه " کشور از آن آبادان بود. ابوریحان بـیرونی می نویسد :   پادشاهان ساسانی آنچه را که پنج روز عید ( به ترتیب؛ اعیان، دهقانان، سپاهیان، خاصان و خادمان ) هدیه آورده بودند، روز ششم امر به احضار می کرد و هر چه قابل خزانه بود نگه می داشت، و آنچه می خواست به اهل انس و اشخاص که سزاوار خلوتـند می بخشـید.  

کمپر، سیاح دوره صفوی، از هدیه های حاکمان و ثروتمندان محلی، که برای شاه سلیمان می آوردند، به عنوان " سومین رقم بودجه دربار " یاد می کند. تاورنیه هدیهً یکی از حاکمان را به پادشاه " ده هزار اشرافی " ذکر کرده، و شاردن هدیه های به پادشاه را حدود 2 میلیون فرانک تخمین میزند.  " درو ویل " می نویسد :    این هدیه های نوروزی علاوه بر طلا، جواهر و سکه های زر، عبارت از اسب های اصیل، جنگ افزار، پارچه های گران بها و شال های کشمیر و پوست های ممتاز و قـند و قهوه و چای و مربا است. 

در کتابهای تاریخی و ادبی، بـیش از همه از هدیه پادشاهان به شاعران سخن رفته، هدیه ای که، بنا بر رسم، برای سرودن قصیده ها و مدیحه های نوروزی داده می شد. هدیه به شاعران در جشن نوروز که انگیزه و وسیله ای برای سرودن شعر و مدیحه بود، در واقع نوعی حقوق ماهانه و سالانه شاعر به شمار می رفت. از جمله بیهقی می نویسد :   روز پنج شنبه هجدهم ماه جمادی الاخری، امیر ( سلطان مسعـود ) به جشن نوروز به نشست، و هدیه ها بسیار آورده بودند، و تکلیف بسیار رفت و شعر شنود از شاعران که شادکام بود، در این روزگار زمستان و فارغ دل، و فترتی نیفتاد و خلعت فرمود، و مطربان را نیز فرمود، و مسعـودی شاعر را شفاعت کردند، سیصد دینار فرمود.  

این بخشش ها گاه به اندازه ای بود که می توانست شاعری را توانگر سازد :  گویند روز نوروزی، جهت خالدبن برمک وزیر، کاسه ها از زر و نقره هدیه آورده بودند. یکی از شاعران عرب در این باره شعری سرود و به این موضوع اشاره کرد. خالد هر چه در آن مجلس اوانی زر و نقره بود به آن شاعر بخشید. چون اعتبار کردند، مالی عظیم بود و شاعر از آن توانگر شد. 

رسم و ضابطه پـیشکش های سنگین بها به پادشاهان و حاکمان تا دوره مشروطیت رایج بود. برقراری مالیات ها و الزام به پرداخت های منظم و حساب شده، پـیشکش های باج و خراج گونه را به مقدار زیادی از اعتبار انداخت. ولی دادن عیدی و هدیه به ویژه از طرف مقام بالا تر ( منزلتی، اقتصادی و سنی ) از رسم ها و آیـین های دیرین فرهنگ ماست. امروز رسم عیدی دادن به جوانان و کودکان در خانواده، به کسان کم درآمد و خدمتگزاران در محیط کار، به رفتگر، به نامه رسان و ... در عین حال نوعی جبران زحمت و انـتـظار خدمت است. عیدی های امروز بیشتر به صورت نقد و اسکناس نو است. بانک ها پـیش بـینی تهیهً " اسکناس نو " کرده، و در اختیار مشتریان می گذارند. در جامعـه کشاورزی، روستایی و عشایری، در گذشته ای نه چندان دور، پـیشکش های نوروزی فراورده های محلی بود و بخشش ها، کالا و فراورده غیر محلی.  

هد یه دادن ها، ک به مناسبت هایی، چون عید، موفقیت، مسافرت، تولد، ازدواج، مرگ (در برخی شهرها، به ویژه جامعـهً عشیره ای رسم است که برای خانواده متوفا غذا، گوسفند، برنج و ... می برند) و .. است، به ویژه در خانواده های سنتی، دارای اهمیت و مفهومی در خور توجه است (که خود پژوهش  و گفتاری جداگانه می طلبد).  هر چند که چند سالی است واژهً فرانسوی " کادو " برای هدیه هایی چون ره آورد ( سوغات )، چشم روشنی، مبارک باد، جای خالی پا و ... به کار می رود، ولی اهمیت، کیفـیت و کمیت هر یک متمایز است.  البته این باور وجود دارد که گرفتن عیدی از دست کسان مورد احترام ( از نظر سنی، منزلتی، خویشاوندی، علمی، نسبی و ...) تبرک، دارای  شگون و " دست لا ف " است

 

باورهای عامیانه
رفتارها و گفتارهای هنگام سال تحویل و روز نوروز، به باور عامیانه، می تواند اثری خوب یا بد برای تمام روزهای سال داشته باشد. برخی از این باورها را در کتابهای تاریخی نیز می یابـیم، و بسیاری دیگر باورهای شفاهی است، و در شمار فولکلور جامعـه است که در خانواده ها به ارث رسیده است : 

- کسی که در هنگام سال تحویل و روز نوروز لباس نو بـپوشد، تمام سال از کارش خرسند خواهد بود.  

- موقع سال تحویل از اندوه و غم فرار کنید، تا تمام سال غم و اندوه از شما دور باشد. 

- روز نوروز دوا نخورید بد یمن است. 

- هر کس در بامداد نوروز، پـیش از آنکه سخن گوید، شکر بچشد و با روغن زیتون تن خود را چرب کند، در همهً سال از بلاها سالم خواهد ماند.

- هر کس بامداد نوروز، پـیش از آنکه سخن گوید، سه مرتبه عسل بچشد و سه پاره موم دود کند از هر دردی شفا یاید. 

- کسانی که مرده اند، سالی یکبار، هنگام نوروز، " فروهر " آنها به خانه بر می گردد. پس باید خانه را تمیز، چراغ را روشن و ( با سوزاندن کندر و عود ) بوی خوش کرد.

- کسی که روز نوروز گریه کند، تا پایان سال اندوه او را رها نمی کند.

- روز نوروز باید یک نفر " خوش قدم " اول وارد خانه شود. زنان خوش قدم نیستـند.

- اگر قصد مسافرت دارید پـیش از سیزده سفر نکنید. روز چهاردهم سفر کردن خیر است.

- روز سیزده کار کردن نحس است.
                                          

بر گرفته از توضیحات : دکتر محمود روح الامینی

راستی یادم نرفته ... آلبوم جدید منصور محشره ... حتما تهیه کنین ...
به امید سالی خوش برای همه ... خدانگهدار 

تولد ... ولنتاین .... و !!!!

سلام به دوستان گل و عزیزم .... می دونم میدونم ... بازم خیلی دیر کردم ... تو رو خدا ببخشید ... سرم حسابی شلوغه .... اما عوضش یه یادداشت دارم که تا فردا صبح هم نمی تونین تمومش کنید !!! چند روز قبل تولد وبلاگم بوذ ... چندروز بعدم که ولنتاینه ... پس چی بهتر از یه یادداشت عاشقونه و تقدیم اون به همه عاشقا !!!! 
  
       

برف می بارد،

برف می بارد به روی خار و خارا سنگ

کوه ها خاموش

دره ها دلتنگ

راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ

بر نمی شد گر ز بام کلبه ای دودی

یا که سوسوی چراغی، گر پیامیمان نمی آورد

رد پاها گر نمی افتاد، روی جاده ها لغزان

ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته و سرد

 

آنک، آنک کلبه ای روشن،

روی تپه، روبروی من،

در گشودندم،

مهربانی ها نمودندم

زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز

در کنار شعله آتش

قصه می گوید برای بچه های خود، عمو نوروز

 

ـ « گفته بودم زندگی زیباست.

گفته و ناگفته، ای بس نکته ها کاینجاست

آسمان باز،

آفتاب زر،

باغ های گل،

دشت های بی در و پیکر،

 

سر برون آوردن گل از درون برف،

تاب نرم رقص ماهی در بلور آب،

بوی خاک عطر باران خورده در کهسار،

خواب گندم زارها در چشمه مهتاب،

آمدن، رفتن، دویدن

عشق ورزیدن،

در غم انسان نشستن،

پا به پای شادمانی های مردم پا کوبیدن،

 

کار کردن، کارکردن،

آرمیدن،

چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن،

جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن

 

گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن

هم نفس با بلبلان کوهی آواره، خواندن

در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن

نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن

 

گاه گاهی،

زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته،

قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن

بی تکان گهواره رنگین کمان را،

در کنار بام دیدن،

یا شب برفی، پیش آتش ها نشستن

دل به رویاهای دامن گیر و گرم شعله بستن.

 

آری، آری زندگی زیباست.

زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست

گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست

ورنه: خاموش است و خاموشی گناه ماست.»

 

پیرمرد آرام و با لبخند:

کنده ای در کوره افسرده جان افکند،

چشمهایش در سیاهی های کومه جستجو می کرد!

زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد.

 

ـ« زندگی را شعله باید برفروزنده،

شعله ها را هیمه سوزنده

                        جنگل هستی تو، ای انسان!

جنگل، ای روییده آزاده

بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان

آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید،

چشمه ها در سایبان های تو جوشنده،

آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،

جان تو خدمتگزار آتش،

سربلند و سبز باش ای جنگل انسان!

 

زندگانی شعله می خواهد، صدا سر داد عمو نوروز

ـ«شعله ها را هیمه باید روشنی افروز

کودکانم، داستان ما، ز «آرش» بود.

 

او به جان خدمتگزار باغ آتش بود.

روزگاری بود.

روزگار تلخ و تاری بود،

بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره،

دشمنان بر جان ما چیره،

شهر سیلی خورده هذیان داشت.

بر زبان بس داستان های پریشان داشت

زندگی سرد و سیاه چون سنگ

روز بد نامی،

روزگار ننگ

غیرت اندر بندهای بندگی بی جان،

عشق در بیماری دل مردگی بی جان

فصل ها فصل زمستان شد

صحنه گلگشت ها گم شد، نشستن در شبستان شد

در شبستان های خاموشی

می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی.

 

ترس بود و بال های مرگ،

کس نمی جنبید، چون بر شاخه برگ از برگ

سنگر آزادگان خاموش،

خیمه گاه دشمنان پرجوش.

 

مرزهای ملک،

همچو سرحدات دامنگستر اندیشه، بی سامان

برج های شهر،

همچو باروهای دل، بشکسته و ویران.

دشمنان بگذشته از سرحد و از بارو.

هیچ سینه کینه ای در برنمی اندوخت،

هیچ دل مهری نمی ورزید.

هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد.

هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید

باغ های آرزو بی برگ، آسمان اشک ها پربار

گر مرد آزادگان در بند،

روسپی نامردمان در کار.

 

انجمن ها کرد دشمن،

رایزن ها گرد هم آورد دشمن،

تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند:

هم به دست ما شکست ما براندیشند،

نازک اندیشانشان، بیشرم،

که مباداشان دگر روزبهی در چشم،

یافتند آخر فسونی را که می جستند.

 

چشم ها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جستجو می کرد،

وین خبر را هر دهانی زیر گوش بازگو می کرد،

«آخرین فرمان،

آخرین تحقیر . . .

«مرز را پرواز تیری می دهد سامان!

«گر به نزدیکی فرود آید،

«خانه هامان تنگ،

«آرزومان کور . . .

«ور بپرد دور،

«تا کجا؟ تا چند؟

«آه!. . . کو بازوی پولادین کو سر پنجه ایمان؟»

هر دهانی این خبر را بازگو می کرد

چشم ها، بی گفتگویی، هر طرف را جستجو می کرد.

 

پیرمرد، اندوهگین، دستی به دیگر دست می سایید

از میان دره های دور، گرگی خسته می نالید.

برف روی برف می بارید

باد بالش را به پشت شیشه می مالید

 

        ـ «صبح می آمد.»

پیرمرد آرام کرد آغاز.

ـ«پیش لشگر دشمن سیاه دوست،

دشت نه، دریایی از سرباز . . .

 

آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست

بی نفس می شد سیاهی در دهان صبح،

باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز.

لشگر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور،

دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر؟

کودکان بر بام،

دختران بنشسته بر روزن،

مادران غمگین کنار در،

کم کمک در اوج آمد پچ و پچ خفته.

خلق چون بحری بر آشفته،

به جوش آمد،

خروشان شد،

به موج افتاد،

برش بگرفت و مردی چون صدف

از سینه بیرون داد.


  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این متن رو هم با اجازه از طرف شما به خودم تقدیم می کنم !!!
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه چند تا گزیده از یادداشت های قبلیم که تو همین وبلاگ و تو قسمت آرشیو مونده رو به مناسبت میلاد با سعادت ! وبلاگم اینجا نوشتم که امیدوارم خوشتون بیاد :
سلام ! سلامی به گرمی کوره آهن ! سلامی به لطافت بوسه و سلامی به زیبای عشق ! ( اولین جمله وبلاگ من ! )
_راستی ، تو چرا همش چسبیدی به من ؟
_راستش . . . چطور بگم . . .
_بهم علاقه داری؟
_هزار هزار !
_دوستم داری؟
_قطار قطار !
_عاشقمی؟
_سبد سبد !
ـ چطوری؟
_دیوونه وار !
_چرا؟
_یه چیز ذاتیه !
_چی
_عشق !
ـپس جوابم چی میشه ؟
_از دلم بپرس .
_چطوری ؟من که نمی تونم با دلت صحبت کنم !
_ چرا ، می تونی ! اگه با دلت حرف بزنی می تونی !
_چطوری ؟
_ با عشق !
_ پس زندگیم چی میشه ؟
_ میشه بهترین زندگی دنیا ، زیر سایه عشق!
( قصه از خودمه و گفتگوی ساده دو تا عاشقه که ۲۹ بهمن سال پیش نوشتم )
( یه مصاحبه ای با خودم داشتم که می بینیمش ( مرداد ۸۲ )) :

در خدمت گربه ای روی شیروانی هستیم تا گفتگوی کوچیکی باهاش داشته باشیم :

_ سلام
_سلام علیکم و رحمت الله و برکاته و....

_ خودتو معرفی کن .
_ من کوچیک شما آرش هستم . بهم پیشی و کت من و هر چی که یه جورایی به گربه و جک و جونور ربط داشته باشه می گن !!!

_ اوقات فراغتت رو با چی می گذرونی ؟
_ آخه به تو چه ! ترو سنه نه ؟ تو هم شدی صدا و سیما که به فکر فراغت ما باشی؟ ولمون کن دیگه ! اوقات فراغت منم با عشق و حال و صفا پیش میره !

_ با این حساب از خودمونی ؟ ( هه هه هه ! )
_ آی زهرمار ! من اگه قرار بود مثل تو باشم که همین الان نسلمو منقرض می کردم !!!

_ تفریحاتت شامل چیه ؟
_ لا اله الا الله !!! مثل اینکه شما دس وردار نیستی ! باشه بابا ... در درجه اول موسیقی و آهنگسازی و تنظیم آهنگ .... در درجه دوم ورزش و طراحی وب سایت ... فرصت شد واسه کنکور هم یه چیزایی می خونم !

_ اهل گوش کردن به موسیقی هم هستی ؟
_ ای بابا ! مثل اینکه این مصاحبه گر مارو خر نیش زده ! عشقی ....  وقتی می گم تفریح اولم موسیقیه لابد خودمم گوش می دم دیگه ....

_ کدوم خواننده ها ؟
_ سه تا خاننده هست که عشقمن : فریدون فروغی . ابی . سیاوش قمیشی ... بقیه هم اگه آهنگ باحالی داشته باشن گوش می دیم

_ از خواننده های خارجی چی ؟
_ انریکی ایگلسیاس . جنیفر . بریتنی  و ...

_ وای نگو ... منم با جنیفر خیلی حال میکنم !
_ هوی ... باز صمیمی شدی ها ! جنیفر الان با مارک آنتونی حال می کنه !!!! نه با تو ...

_ چرا اسم وبلاگتو گذاشتی گربه ای روی شیروانی ؟ اصلا چرا گربه هارو دوس داری ؟
_ بیشتر بخاطر قرنیه چشم چپمه که یه نموره عمودیه

_ بخاطر قرینه چشم چپت ؟
_ چی ؟... ( خطاب به بازدید کنندگان ) یه لحظه شما نگین .... چی ؟ قرینه ؟ آی کیو یه چیزی رو نمی دونی نگو !

_ خودم می دونم میخوام تستت بزنم ! از چه رنگی خوشت میاد ؟
_ آبی و سفید ! از رنگ تو هم حالم به هم می خوره !

_ مگه من چه رنگی میشم ؟
_ قهوه ای !!!! ( هه هه هه  ! )

_ کدوم غذا رو دوس داری ؟
_ ماکارونی

_ کدوم ماشین ؟
_ بنز مشکی

_ کدوم حیوون ؟
_ تو !!! ( هه هه هه ! ) نه اما از شوخی گذشته شیر رو خیلی دوس دارم با ببر !

_ آبی یا قرمز ؟
_ همیشه آبی !

_ به نظرت پشه ها روزا  کجا میرن ؟
_ زیر گل ! آخه عقل کل مگه من متخصصم ؟ گیر عجب اوشکولی افتادیم ها !!!!

_ بزرگ ترین آرزوت چیه ؟
_ در درجه اول از دست تو خلاص بشم ! بعدشم اینکه تو هفت آسمون بالاخره ستارمو پیدا کنم ....

_ نظرت راجع به بازیگری چیه ؟
_ کار باحالیه ! خیلی توپه !

_ از کدوم بازیگرا خوشت میاد ؟
_ از خانوما .... پگاه آهنگرانی ! از آقایون هم محمد رضا گلزار !

_ آی گفتی ... منم از گلزار خوشم میاد ... اتاقم پره از پوستراش ....
_ واه  واه .... اگه آقای گلزار بدونه عکساشو تو میزنی رو دیوارت بازیگری رو کنار میذاره !!! آقای گلزار شما ببخشیدش ... نفهمید.... غلط خورد !!!

_ اهل عشق و حال و صفا هستی ؟
_ بابات اهل عشق و حاله ! مگه من مثل تو بوالهوس و ندید بدیدم ! استغفرالله ....

_ از ایران خوشت میاد ؟
_ از خودش که آره عاشقشم اما ... بذگریم بابا ! سیاسی نکن مارو ....

_ خسته نشدی که ؟
_ آخه کدوم ایوبی می تونه 2 ساعت با یه خل و چل مثل تو زر بزنه و خسته نشه !!!

_ باشه پس سرتو درد نیارم ...
_ سر ما که درد اومد ... اما خوب ... خوش دارم خوش باشی تو خیال خامت ! حالیته ؟

_ مرسی که باهامون مصاحبه کردی ... شبت خوش .... خداحافظ !
_ شب خوش ... بای !

 یکی از خواننده هایی که من بیش از حد دوس دارم( ابی ) در مورد خلیج فارس حرفای قشنگی زده که بدم نیومد بنویسمشون :
"شاه مرده است، ایران زنده است و می ماند."

 من نفس و احساسم با حضور تاریخی و فرهنگی و اجتماعی آن مردمی گره خوردهاست که استبداد شاهی در تمام طول تاریخ بند از بند شان گسسته است

شما وطن پرستان دروغین چند چهره را چه مدعای مردم دوستی و ایران دوستی ست.

شما امروز سینه چاک می دهید که من "خلیج فارس" را نمی خواهم. من نه تنها خلیج فارس را که تمام ایران را خوانده ام و می خوانم.

شاه مرده است. به خاک سپرده شده است. ایران اما مانده است. زنده است و می ماند.

تاریخ در گذر از دیروز به امروز رسیده است و رو به سوی آینده ای دارد که ما را در لحظۀ ی اکنونی مان به ثبت می رساند تا باز ماندگان ما در روزگاران متعلق به خود ما را قضاوت بنشینند, درست به همین گونه که ما امروز شهادت می دهیم که : مرگ شاه را به چشم خویش دیده ایم. دید ه ام که او نه در خاکی که متعلق به او نبود, بلکه در جائی از این جهان به خاک سپرده شده است. یادش اما هست. این تاریخ است که به ما می گوید: او روزگاری داشت و حال دیگر آن روزگار نیست. به این معنا که دروان سپری شده دیگر قادر به باز گشت نیست.

نه امکانات تاریخی اکنونی رو به گذشته دارد و نه هیچ ذهینیتی « مگر اذهان غیر متعادل » می پذیرد که به باز سازی ذات تغیر یافته ی شرایطی بپردازد که « گذشته » را به دوره ای سپری شده مبدل ساخته است.

درک این مسئله چندان دشوار نیست, اگر تاریخ نه روایت پر جلال و جبروت شاهان که « پیشرفت آگاهی از آزادی » تعبیر شود. با چنین تعبیری ست که پیشرفت ما به سمت آگاهی ضرورت به خاک سپری چیزی کهنه را الزامی می سازد. نظام شاهی شیوه ی کهنه ای بود که می بایست محو شود. امحای آن نظام حکم تاریخ بود. شاه به مثابه ی سمبل آن, نظام در انقلابی بزرگ فرو افتاد - یعنی در واقع نظام شاهی با به خاک سپاری سمبل اش به خاک سپرده شد. ایران اما مانده است. خاکی که زادگاه همه ی ملت های در آن است با ملت هایش مانده است و جملگی در بطن آن آب و خاک است که مردم ایران را به تعریف در می آورند. ایران میراث تاریخی مردم آن است که از نیایشان بر جای مانده است. مردم اما نه با شاه به تعریف در می آیند و نه با پرچم و نه با نام و نشان و نژادی یکتا و یگانه. پس و باید آن مردم را با نام و نشان و نژاد و ملیت و قومیتشان که- گوناگون اند, ناهمسان اند, نا هم شکل اند, و در یک کلام نا هم طبقه اند به رسمیت شناخت و پذیرفت که آن مردم اند که فرهنگ, زبان, آداب و رسوم و تمدن خویش را هم می سازند و هم ازآن پاسداری می کنند و هم در جهت تکامل و با روری آن, از آنچه که آفریده اند بر می گذرد ند تا بر غنای آن بیفزایند. شعر و ترانه و موسیقی و هر آنجه که با هنر تعریف می شود معقوله های فرهنگ اند که ساخته می شوند تا هم زیبائی را معنا کنند و هم وجهد و شادی و رنج و تاثرات انسانی را بر انگیزانند و هم با نمود خود نقشی از ایده آل های بشری به دست دهند. پذیرفتنی ست اگر بگوئیم کار هنر فرا روی از موقعیت خویش است, زیرا که مثل هر مقوله ی دیگری می بایست از محدوده ی زمانی و مکانی خود بر گذرد تا از خمودی و خواب به گردونه ی تکرار در خود دچار نگردد. و هنر مند اگر از ذهنیت خود و هم از شکل کار خود برنگذرد بر مرگ خویش در تکرار بیهوده ی کار دیروزین خود صحه گذاسته است.

هنرمند, هنرش و تاثرات ذهنی اش را از فرهنگ زمانه اش و مردم اش می گیرد. فرهنگ زاده ی کار و تلاش و رنج انسانی ست . هنرمند زبان انتقال آن فرآورده های حضور انسان است . او امیال و آرزوها و تمناهای مردم اش را, آینه در دست به جهان نشان می دهد تا سهمی از تلاش بی وقفه ی همگانی را برای ایجاد شرایط انسانی تر ادا کرده باشد. او در تلاش وادای سهم از دیگران نیز می آموزد تا از خود و موقعیت ذهنی اش بگذرد و به شایستگی بیشتری برای انسان دست یابذ.

هنر مند اگر انسانی بیندیشد, از جغرافیای آب و خاک و وطن در می گذرد تا تمام جهان را وطن خویش بشناسد.

تفاوت نگاه هنرمند و آنکه بر خاکی احساس مالکیت در همین جاست.

ایران زادگاه من است. سرزمین اش را دوست می دارم , دوست دارم نه به خاطر زمین و آب وهوایش به خاطر مردم و فرهنگش, به خاطر حضور همیشه ی تحول پذیری و باروری ذهن و زبان و اندیشه ی مردمانش. والبته که براین باور نیز هستم که هیچ آب و خاکی بی حضور انسان به پسیزی نمی ارزد.

من نفس و احساسم با حضور تاریخی و فرهنگی و اجتماعی آن مردمی گره خورده است که استبداد شاهی در تمام طول تاریخ بند از بند شان گسسته است و لحظه ای از ستم کاری در حق شان فرو گذری نکرده اشت. من درد و شادی و رنج و زیبایی شان در طول بیش از سی سال فعالیت هنری ام فریاد کرده ام و با آن مردم هم آواز بوده ام و هم اکنون نیز هستم . اما شما وطن پرستان دروغین چند چهره را چه مدعای مردم دوستی و ایران دوستی ست . شما امروز سینه چاک می دهید که من « خلیج فارس » را نمی خواهم. من نه تنها خلیج فارس را که تمام ایران را خوانده ام و می خوانم. شما دروغ می گوئید که خلیج فارس را دوست می دارید, زیرا که دوست داشتن شما در گذشته ی شاهنشاهی تان چپاول و غارت منابع نفت و گاز و ذخایر دریائی آن توسط بیگانگان و اربابان آن نظام به همراه داشت و دوست داشتن امروز تان سکوت تایید آمیز وحی تحریک کننده ی شما را به منظور نظامی کردن خلیج فارس توسط ناوگان دریایی و سربازان و نیروهای مسلح امریکا, انگلیس و همه ی کشورهای سرکوب گر وجنگ طلبی ست که منافع خود را با حضور نظامی در آب های خلیج فارس می بینند. چگونه است که نه وطن پرستی دیروز تان و نه « خلیج » دوستی امروزتان هرگز متوجه اشغال نظامی و حضور بیگانگان در آن منطقه از خاک این جهان نیست؟ راستی شما جان و مال و حضور تاریخی و اجتماعی مردمان خلیج فارس برایتان مهم است یا صرف تعریف جغرافیایی آن؟ راستی شما به چه نوع اخلاقی پای بندید؟ آیا در اخلاق شما انسان های خلیج فارس خق حیات آزادانه و انتخاب آگاهانه ی سر نوشت خویش را ندارند؟ اگردارند چگونه است که کمترین آنگیزه ی انسان خواهی تان در برابر تجاوزات بیگانگان به حق حیات آن مردم بر انگیخته نمی شود؟ تا حداقل این گونه وانمود شود که از جانب شما نیز حضور نظامیان و سرکوبگران امریکایی و انگلسی در آب های خلیج فارس محکوم است.

شما دروغ می گوئید ! وطن خواهی تان با خاندان از قدرت افتاده ی پهلوی مترادف است.

شما با این جنجال می خواهید وانمود کنید که باخاندان پهلوی ست که علاقه به آب و خاک و تبع آن علاقه به خلیج فارس , معنا می دهد. اما باور کنید که نه تنها خلیج فارس , بلکه سراسر آن خاک, خاک ایران هیچ ربطی به هیچ یک از افراد خاندان پهلوی نداشته و ندارد. زیرا که علاقه مندی این جماعت به خاک ایران تنها و تنها از زاویه قطر کیف پول شان و حیف و میل های بی حساب و کتاب شان خلاصه می شود. آقایان و خانمها وطن پرست فرصت طلب! مردم ایران در یک انقلاب بزرگ, در سال ۵۷ - نظام شاهی را از اریکه ی قدرت به زیر کشیدند. متاسفانه بدیل آن, آرزوهای آن انقلاب را بر آورده نساخت . این نیز چون آن بر مردم ایران ستم روا داشت و فریاد های آزادی خواهی را در گلو کشت. اینان نیز چون آقایان تعلفات شان هیچ ربطی به تاریخ , فرهنگ و ذهنیت بار آور و هوشمند مردم ایران ندارد. مردم ایران در گذرتاریخ خوب آموخته اند که چگونه تاریخ خود و آیندگان را بنویسند. آن مردم این نظام را نیز از اریکه قدرت به زیر خواهند کشید. ولابد اینان نیز چون شما امثال من را در آینده, بی وطن خطاب خواهند کرد, زیرا که من در این زمان نیز همصدا, هم گام و هم آواز در دردها و رنج ها , شادیها و شورمندی های مردمم بوده ام و هستم.

آقایان و خانمها های وطن پرست فرصت طلب ! باور کنید: شاه مرده است. به خاک سپرده شده است.

ایران اما مانده است. زنده است ومی ماند.

با احترام به پیشگاه مردم ایران- ابراهیم حامدی! - ابی

Febraurari 6 2003
( مرداد ۸۳ )
اینم تو شهریور نوشته بودم و جیگرمو بد جوری سوزونده بود :
من زیاد نمی گم اما خداییش ۲ طلای دیگه هم باید می گرفتیم !!! اون میر اسماییلی بیچاره .... آخه من نمی دونم خود فلسطینیا با رژیم اشغالگر و بی شرف !!!! مبارزه می کنن اما نوبت به ما که می رسه می شیم کاسه داغتر از آش !!!! خدا بگم این مسئولین ورزش رو چیکار کنه !!! حقش بود محروممون بکنن تا آدم بشیم .... بیخی بابا ....

این صدا و سیما و تشکیلات هم آماده ان تا بهونه گیرشون بیاد !!! همه موفقیت رضا زاده هم که به حضرت ابوالفضل رسید !!!! از باباش که می پرسن میگه کار حضرت ابوالفضل بود !!!! آخه اگه خودش همت نمی کرد که حضرت ابوالفضل کمکش نمی کرد ... حالا بگیم ۴۰ درصد حضرت ابوالفضل ! دیگه بقیه اش همت خود حسین بود ... دمت گرم حسین جون ( یاشا کیشی !!!)

اما بطور کلی زیاد هم بد نبودیم .... خوب ایرونه دیگه بابا ... آمریکا که نیس !!!

                                          ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فکر کنم اگه دو روز پشت سر هم تلاش کنین بتونین متنو تمومش کنید !!!!! بهرحال از همه ممنونم ... و اینم واسه تولد وبلاگ :
 
HaPpy BiRth DaY !!!!

       
          به امید دیدار دوباره ... خدانگهدار !!!

پیشی وارد می شود !!! ( اونم چه ورودی !‌)

سلام ...
می خوام با دوستای گل وبلاگیم بهد یه مدتی درد و دل کنم ....
البته طبق معمول چرت و پرت ....
پایه هستین ؟؟؟؟
                                             ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بابا به خدا صبرم تموم شد !
بعد از دو ماه !!!!
اونم با چه حالی !!!
می خواستم تعطیلش کنم ... آخه بابا اصلا به تو چه ؟ وبلاگ کیلویی چنده ؟ اونم وبلاگ آشغال من ؟ وبلاگی که شده خونه ی فحش و چرتو پرت و گل واژه ! ( شما بخونین .....‌!‌ ) 
دیگه از این دنیا خسته شدم .
حس می کنم واسه دنیا زیادیم ( نمی خوام بگم که دنیا واسه من کمه .... اونم بهم میگین یارو از خود مرسیه !‌ )
خداییش تا حالا یکی شبیه خودمو پیدا نکردم ! ( البته نه از نظر قیافه !!! )
همه تو دنیا یه مکمل دارن اما من پدرم در اومده و یه مکمل واسه خودم پیدا نکردم ....
بابا بیخیال ! من چرا اینجا دارم میگم ؟؟؟؟

                                     ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مودمم خراب شده بود ... نه آنلاین می شدم و نه چیزی .... فقط خر خونی و گاو خونی و شتر خونی !!! و تست و قلمچی و سنجش و .... بابا بیا زندگی کن ... گور بابای کنکور و این سیستم آموزشی آشغال که یه امتحان بی ارزش و غیر استاندارد و یه مسابقه ی نا برابر که ارزش تف هم نداره ! کلیه آینده همه رو تنظیم می کنه !!!! تفو بر تو ای چرخ گردون تفو !!! 
( حالا این چه ربطی داشت خودمم نمی دونم !!! )

                                     ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تازگیا سرم با این ارکات  گرم شده ... اونم واسه خودش عالمیه ها !!!!

                                   ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حرف زیادی نمی زنم ... سرتونو با چرت و پرتام بردم !!!! شرمنده ... قربان همتون .... خدانگهدار